۱۶ خرداد ۱۳۹۱


یک. انا به سپهر ویزا ندادن.
دو. صاحب‌خانه‌هه هم الان برایم نوشت که با دوست‌پسرش نمی‌خواهد زندگی کند و هاپ‌هاپ و توی خانه‌ش می‌ماند. خانه هم ندارم از آخر ماه بعد. ایشالا که با هم آشتی کنند. همه‌ی جوان‌ها. به‌خدا. خانه‌هه را هم بدهد به من.
سه. وزن کردم. شش‌و‌نیم کیلو کتاب آوردم خانه که بنشینم مشق‌هام را برای دوشنبه بنویسم. هفته‌های کذایی‌ست. هر هفته دو تا امتحان. دو تا مهلت تحویل. مقاله. استرسِِ مزخرف.
چهار. مهلت تحویل دادن مدارک اصافه‌ای که برای ویزای خودم خواستند، دقیقن وسط آشوب این امتحانات است.
پنج. کلن ناراحت نیستم. فقط استرس دارم. قبلن در این مواقع ناراحت هم می‌شدم. یعنی استرس منجر به نگرانی و اضطراب و بعد ناامیدی و در نهایت ناراحتی می‌شد. الان نه. از بی‌ویزایی سپهر فقط ناراحتم. حیوانات.
شش. یکی از کتاب‌هایی که برایم فرستادند مامان و لنا برای تولدم، کتاب ویران ابوتراب خسروی است. به دلم می‌نشیند این ابوتراب خسروی. خیلی.
یک داستانی دارد: یک داستان عاشقانه. آخرش یک تکه‌ای درباره‌ی مرگ دارد که نقل قول می‌کنم: "سال‌ها که از مرگ کسی بگذرد دیگر هیچ‌کس گریه نمی‌کند و طوری در گذشته صحبت می‌کنند انگار در سفر است، انگار که در شهر ناشناسی است که امکان ارتباط با آن‌جا نیست." درباره بابابزرگ‌هام. درباره عمو ایرج و عمو خُسنگم این احساس را دارم.
پست لیلا خانوم را که خواندم درباره‌ی برادرش، از طرزی که درباره‌ی مرگ نوشته بود یاد این‌جای کتاب افتادم. گفتم بنویسم.
شش. زورق نوشته بود که مسابقه‌ی سفرنامه‌نویسی ناصرخسرو است. خواستم بنویسم مسابقه نمی‌خواهد. حالا به‌من‌چه. من کی هستم اما خواستم نظرم را به شما بگویم: میرزا پیکوفسکی. به‌نظر من مجموعه‌ی سفرنامه‌نویسی‌های اخیر میرزا عالی بود. هیچ‌وقت در زندگی‌م این همه با اشتیاق سفرنامه نخوانده بودم. سفرنامه‌ی پر کشش، با ارجاعات لازم و کافی، نه طوری‌که مستند یونیورس شود نه طوری که نفهمی چی بود کجا بود و جهت مطلب را از دست بدهی و در عین حال شوخ‌طبع و خوشمزه و در نهایت خواندنی. سفرش که تمام شد ناراحت شدم اصلن.
هفت. ماست تو دریا می‌ریزم با قاشق چایخوری.

۳ نظر:

میرزا گفت...

:D

میرزا گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
R A N A گفت...

به مامان منم ویزا ندادن
خاک تو سرشون