یک تکرار از تمام خیالباف های جهان
من این را فهمیدم که یک دیو خاکستری ملول هستم. گاهی پررنگ تر می شوم. گاهی کمرنگ تر. می دانید من دو تا انگشتر دارم. یکیشان سیاه است. یکی شان سفید. من گاهی سیاه را می پوشیدم دست راستم و می شدم زن دیو سیاه. گاهی سفید را می پوشیدم دست راستم و می شدم زن دیو سفید. تازگی ها از شدت تردید سیاه را می پوشم دست راستم و سفید را می پوشم دست چپم. هر کدام که آن حال ترم را می پوشم دست چپم در واقع. رانندگی می کنم و به دست هایم روی فرمان نگاه می کنم. با انگشت شستم حلقه ها را می چرخانم دور انگشتم. برایم گشادند هر دوشان. اگر شستم را بگذارم زیر حلقه ها و دست هایم را تا خط چشم هام بالا بیاورم دوتا هلال ماه شوال! فاصله هست بین انگشتم و حلقه ها. من اما با پررویی می پوشمشان. من زن دیو سیاه و سفیدم. دیو سیاه و سفید به هم نه که حسود باشند ها. می خواهند من تکلیف خودم را روشن کنم. دلشان نمی خواهد من دیو خاکستری باشم. اما من همینم. من آدم تردیدم. تنالیته تردیدهای من از خاکستری خیلی کمرنگ به خیلی پررنگ میل می کند. در ده ها پله. - سلام کلاس مبانی در هنرستان گاف که در آن شاگردهایم را مجبور می کردم صدها تنالیته ی ده پله ای درست کنند. (آیا کارما؟)- اما هرگز من به سیاه نمی رسم. اما هرگز من به سفید نمی رسم. – سلام مهدیه که می گفتی خانوم من از آبی به زرد نمی رسم در ده پله! و همه کارهایت دوازده تا پانزده پله ای شده بود! و من دعوایت می کردم که باید برسی. نمی رسم یعنی چی! - دلم راضی نمی شود. می دانید. هی می خواهم همه چیز کم کم باشد. خیلی نم نم باشد. خیلی طول می دهم. شــــــــــــــــــــــــــــــک دارم. شک اختاپوس است. لزج و مهوع و غیرقابل پیش بینی و ناگزیر است. حالا شما نگویید اختاپوس چرا باید در حیات و هستی خود ناگزیر باشد. لابد یک چیزی می دانم که این را می گویم. اصلا شاید من یک اختاپوس ناگزیر دیده ام در زندگی م. شما چه می دانید؟ قضاوت نکنید. شاید ما توی حماممان یک بار یک اختاپوس ممنوعه داشتیم که از قضا برای من خیلی هم خواستنی بوده و بعد رفته توی راه آبمان و این که حالا دیده نمی شود معنی ش این نیست که نیست. چشم؟
پ.ن
مرسی از تبریک ها. گونه آتش گرفته که منم
من این را فهمیدم که یک دیو خاکستری ملول هستم. گاهی پررنگ تر می شوم. گاهی کمرنگ تر. می دانید من دو تا انگشتر دارم. یکیشان سیاه است. یکی شان سفید. من گاهی سیاه را می پوشیدم دست راستم و می شدم زن دیو سیاه. گاهی سفید را می پوشیدم دست راستم و می شدم زن دیو سفید. تازگی ها از شدت تردید سیاه را می پوشم دست راستم و سفید را می پوشم دست چپم. هر کدام که آن حال ترم را می پوشم دست چپم در واقع. رانندگی می کنم و به دست هایم روی فرمان نگاه می کنم. با انگشت شستم حلقه ها را می چرخانم دور انگشتم. برایم گشادند هر دوشان. اگر شستم را بگذارم زیر حلقه ها و دست هایم را تا خط چشم هام بالا بیاورم دوتا هلال ماه شوال! فاصله هست بین انگشتم و حلقه ها. من اما با پررویی می پوشمشان. من زن دیو سیاه و سفیدم. دیو سیاه و سفید به هم نه که حسود باشند ها. می خواهند من تکلیف خودم را روشن کنم. دلشان نمی خواهد من دیو خاکستری باشم. اما من همینم. من آدم تردیدم. تنالیته تردیدهای من از خاکستری خیلی کمرنگ به خیلی پررنگ میل می کند. در ده ها پله. - سلام کلاس مبانی در هنرستان گاف که در آن شاگردهایم را مجبور می کردم صدها تنالیته ی ده پله ای درست کنند. (آیا کارما؟)- اما هرگز من به سیاه نمی رسم. اما هرگز من به سفید نمی رسم. – سلام مهدیه که می گفتی خانوم من از آبی به زرد نمی رسم در ده پله! و همه کارهایت دوازده تا پانزده پله ای شده بود! و من دعوایت می کردم که باید برسی. نمی رسم یعنی چی! - دلم راضی نمی شود. می دانید. هی می خواهم همه چیز کم کم باشد. خیلی نم نم باشد. خیلی طول می دهم. شــــــــــــــــــــــــــــــک دارم. شک اختاپوس است. لزج و مهوع و غیرقابل پیش بینی و ناگزیر است. حالا شما نگویید اختاپوس چرا باید در حیات و هستی خود ناگزیر باشد. لابد یک چیزی می دانم که این را می گویم. اصلا شاید من یک اختاپوس ناگزیر دیده ام در زندگی م. شما چه می دانید؟ قضاوت نکنید. شاید ما توی حماممان یک بار یک اختاپوس ممنوعه داشتیم که از قضا برای من خیلی هم خواستنی بوده و بعد رفته توی راه آبمان و این که حالا دیده نمی شود معنی ش این نیست که نیست. چشم؟
پ.ن
مرسی از تبریک ها. گونه آتش گرفته که منم
۱ نظر:
كي ميتونه سفيد يا سياه كامل باشه ؟همه ما داخل اين طيف خاكستري قِــل ميخوريم .اختاپوس ناگزير رو هم حتماً ديديد ديگه ،چشم
ارسال یک نظر