۲۹ شهریور ۱۳۸۸

Give me your day dream

تمام خوبی و بدی این بازی این‌ است که همیشه یک جور جدیدی تکراری‌ست. یعنی تمام چیزی که من ازش می‌دانم این است که تکراری‌ست اما همیشه جور تازه‌ای تکراری‌ست. همیشه آدم مچ خودش را می‌گیرد که به قول سارای کتاب‌ها دارد فلان کیف قرتی بوسش را دست می‌گیرد عوض این کیف جینه که همیشه روی دوشش می‌اندازد و از خانه می‌زند بیرون. همیشه آدم‌هایی که ناگهانی انرژی فوق‌العاده ای از خودشان نشان می‌دهند، جذابند...

داشتیم قدم می‌زدیم و آن‌ها داشتند به‌هم‌زدن یکی‌شان را - که من تازه شناختم- با دوست‌دخترش، تحلیل‌می‌کردند. بعد من گیرِ هزار داستان و ماجرای خودم بودم. مغزم عین لوکوموتیو داشت کار می‌کرد. از دیشبش هرکار کرده‌بودم، حالم منفجرتر شده‌بود. می‌شنیدم و نمی‌شنیدم که چه می‌گویند. همین‌طور که خیلی ساکت بودم و مثلن خیلی گوش‌می‌دادم و حقیقتن اصلن گوش‌نمی‌دادم و الکی سر تکان‌می‌دادم، از من پرسید چی فکر‌می‌کنم. من هم جنرالی جواب‌دادم. جنرالی حرف‌زدن همان و تا چهارساعت بعد یک‌بند و مسلسل‌وار حرف‌زدن و بحث‌کردن همان. بعد دیدید گاهی آدم حرفش می‌آید؟ همان! لازم‌به‌ذکر نیست که سرمان گرم‌شده‌بود که داشتیم دیزسترهامان را شریک‌می‌شدیم دیگر؟... این‌طور شد که برایش ‌گفتم که عاشقیمن‌گاهم (بر وزن نشیمن‌گاه) یک‌سالی‌ست خراب‌شده‌است. بعد مثل تمام وقت‌هایی که این مکالمه را داشته باشیم رسیدیم به خیانت‌کردن و این‌که چه‌طور می‌شود آدم خیانت‌‌‌می‌کند. نه به طرفش فقط، به خودش، به روحش، به مغز و ملاجش، به عاشقیت کردنش و در نهایت کلن چه‌طور عاشقیمن‌گاه آدمیزاد خراب‌می‌شود. داستان‌هایی که پسِ پشتش می‌آید. چه‌طور آدم بی‌حس می‌شود؟ که گاهی واقعن فکر می‌کند نکند همین باشم؟ نکند همین بمانم؟ نکند دیگر هیچ‌وقت بلد نباشم به کسی بگویم دوستش دارم. یعنی نکند حال دوست داشتنم نیاید؟ چون باید بیاید که بتوانم بگویم. هوم؟ بعد برایش تعریف نکردم اما ذهنم رفت به آخرین‌باری که در موقعیتی بودم که طبیعتن می‌توانستم و باید می‌گفتم دوستت دارم به آدم عزیزی که کنارم بود اما هرچه به خودم فشار آوردم جز یک لبخند ابلهانه‌ای که زدم کاری از دستم برنیامد و آن‌جا بود که از خودم ترسیدم. که اگر این‌جا دوستت دارمِ ساده گفتنم نمی‌آید پس حتمن خراب‌شده عاشقیمن‌گاهم و بعد که تمام‌شد، که خودم با خودم تنها ماندم، غمم گرفت از این‌که نمی‌توانم. یعنی نمی‌آید که نمی‌توانم... باید خودش بیاید... بعد هم پذیرفتم که خراب شده و رفته پی کارش.

بعدتر که نشستیم توی یک لوکالی و هوا تاریک شده‌بود و عصرمان را شب می‌کردیم و نوشیدنی‌هامان سنگین‌تر شد، دیدم دارم گردن آفتاب‌سوخته‌ش را تماشا می‌کنم. دیدم کتش را انداخت روی شانه‌هام که یخ‌کرده. که حواس هردومان بود که دستش ماند روی کتش روی شانه‌م. تازه آمده از بارسلونا و فکر‌می‌کنم هوای بارسلونا توی مشامش است هنوز که این‌جور خواستنی‌ش کرده. موهایش شور بود شاید. من چه‌می‌دانم. سیگارش را ترک کرده مثلن. گاهی یکی می‌کشد. نمی‌خواهد سیگار بخرد و یک مدل خواستنی خوبی می‌کندش این دربه‌دری‌ش. یک‌مدلی که آدم دوست دارد دنبال سیگار گشتنش را تماشا کند در حالی که تمام تلاشش را می‌کند که یک پاکت نخرد که دوباره بیچاره نشود. گاهی خوبی آدم‌ها این است که وبلاگ آدم را بلد نیستند. گاهی می‌بینی حواست پرت جزییات یک آدمی شده‌ست که دارد از لب زندگی‌ت رد می‌شود. اوه اوه.

۷ نظر:

شاهين گفت...

مث رمانهاي آخر پاييزي بور نوشتت. سرد و زرد و داغ و سرخ...

نقطه گفت...

بگم چند ساله دیگه جرأت ندارم به کسی بگم دوسِش دارم، خوبه؟
بگم چقدر نابلد شده‌ام هرچی دوست داشتن بوده و نتونستم؟
بگم این دردو به کی بگم و چی کار کنم؟
بگم حالا دو هفته‌ایه درد بدی گرفته وجودم؟ بگم چقدر دلم می‌خواد یکی‌و دوست داشته باشم و نمی‌تونم؟ (اونی که خب دوسِش داشته باشم و اونم من‌و...)
بگم اومدم یکی دو بار بلند شم و سرم محکم خورد به طاقچه، دیگه می‌ترسم از بلند شدن؟
بگم «چه‌مرگم‌شده» گرفتم شدیداً؟
حالا بگم اصلاً؛ چه دردی‌م دوا می‌شه؟
فقط می‌ترسم، درد می‌کشم و حالم...:(
زندگی گندِ مزخرف!

Neli گفت...

همين كه هنوز دستي هست كه بيايد روي شانه و معطل بماند و خودش هم بداند كه الكي آنجا معطل نمانده و شما هم بداني كه اين دست و اين ماندن روي شانه،‌خوب است گرم است و خواستني است،‌يعني هنوز هم مي شود به آن نشيمنگاه عشق اميدوار بود..نگراني نكن،‌ما زنها عمرن اگر عاشقيت را در پاورقي بنويسيم..جايش همانجا در متن است. اصل ِ‌اصل!

Lady in Morning گفت...

ميشه راهنمايي كنين چه جوري ميشه يه قالب آدم‌وار براي بلاگاسپات در اين سايبرخانه ي بي در و پيكر پيدا كرد؟ ممنون ميشوم در حد كودك گرسنه اي كه شيشه شيرش افتاده باشد پايين تخت! دقيقن همين!!

Shahrooz گفت...

http://www.4shared.com/file/137950014/792fa6de/_13__Brinck_Believe_Again_Denmark.html

Shahrooz گفت...

نظرتو درباره اين آهنگه بم بگو بعدا،‌خوشحال ميشم

Shahrooz گفت...

inam lyricsesh :D

You made it so easy to fall I could not stand at all
I saw you beside me, you never saw me there at all

I promised you all this, I made plans thinking this was it
I never imagined I’d find you lose myself instead
I never had a picture of an end

And I, I wanna believe in love
I wanna believe in something bigger
Than the two of us
I, I wanna breathe again
I wanna go back to the days
The days I had my innocence

I wanna believe again

I picked up the pieces
And put them back where they belong
But something is missing
Though I look the same, I’m not as strong
But I’m gonna learn to trust again

And I, I wanna believe in love
I wanna believe in something bigger
Than the two of us (The two of us)
And I, I wanna breathe again
I wanna go back to the days
The days I had my innocence

I wanna believe again

For without love, what do we become?
I never had a picture of an end

And I, I wanna believe in love
I wanna believe in something bigger
Than the two of us (The two of us)
I, I wanna breathe again
I wanna believe
I wanna believe
I wanna believe again