گرم و نمناکی که میشویم گاهی- یک
بیدار میشوم. خواب است. دست راست من هم خواب است. صدای خوابش میآید. پشتم بهش است. نفسش پس گردنم است. گرم و نمناکم. دست راستش روی بازوی راستم است. تکان نمیخورم. خُرخُر میکند عین شترگاوپلنگ. دروغ گفتم. توی وبلاگ که میشود ناکسی را کنار گذاشت. فقط یک کمی بلند نفس میکشد. خرخر نمیکند طفلی. تا همین الان که این را بخواند، فکر میکند که خرخر میکند. هی برای من توضیح میدهد که بخدا خرخر نمیکند. نمیداند چرا الان خرخر کرده. من هم که خبیث... آخر خیلی بامزه توضیح میدهد که بخدا خرخرو نیست. خودش را هم نمیبازد هیچ. ولش کنی تا صبح برایت توضیح میدهد که اگر خرخر کرده چرا کرده! حیف نیست بگویم خرخر نمیکند، بعد این استدلالهای بامزه را برایم نگوید؟
احتمالن بغلم کرده بوده وقتی داشته خوابمان میبرده اما حالا فقط دستش روی بازوم مانده. دستش چنان سنگین است که نمیتوانم جُم بخورم. فکر میکنم به اینکه یک دست چند کیلو است؟ دستگیر شدم کاملن. هی میخواهم خودم را از دستش نجات بدهم. مثل اسب هم خندهم گرفته که خب آخر این چه وضعیت ناهنجاریست. کمک خب! کمک! هیولا دستت را بردار خب. برنمیدارد که! سنگین! هیولا! آقا انگار نه انگار. با جهاد عظیم میچرخم. طاق باز خوابیدم حالا. نفس میکشم. دستش را فکر میکنید برداشتم؟ خیر. دستش حالا روی سینهم است. دهانش دقیقن بغل گوشم است. من را خنده گرفته وحشتناک. همینطور سقف را نگاه میکنم برای خودم میخندم. صداهای یواش درمیآورم که بیدار شود. وول خفیف میخورم. فایده ندارد. یک نفس عمیق میکشد. خوابِ خوابِ خواب است. خوشم میآید اینجور بیهوش است. نیشم باز میشود. آتش سوزاندیم خب. بیحرکت میمانم...
۱ نظر:
http://www.videojug.com/film/how-to-avoid-trapped-arm-whilst-cuddling-in-bed
just reminded me of this, However these kind of blogs don't touch me in a good way, I just don't know why.
ارسال یک نظر