پشت لبخندی پنهان، هرچیز
یک. من؟ من دارم تقریبن همه کاری میکنم و تحقیقن هیچکاری نمیکنم. دقیقتر که بگویم من هرکاری میکنم الان جز درس خواندن که تنها کاریست که باید امشب بکنم. این یک قلم کار را بلدم و الان مطمئنم این لاسی که دارم با کتابهام میزنم به همهکاری شبیه است مگر درس خواندن. نمیآید. دست من نیست. مغز و ملاج من بازار شام است. چنان درگیر هزار و یک ماجرا کردم خودم را که نمیدانم چه کنم. زندگی من یک ادایی دارد و من مچ ادایش را گرفتهام. اداش این است که به صورت پریودی دچار شلوغیهای دیوانهکننده میشود. از آسمانم میکروفون میبارد. من را میگذارد وسط انتخابهایی که نامردیست. چرا دروغ بگویم بهتان؟ خودم، خودم را میگذارم وسط انتخابهایی که نامردیست. بازیم شده لعنتی. بازیای که هی سختتر شده. بیساختارتر شده. وحشیتر شده و در عینحال خواستنیتر شده. راستش همین جاش نقطهضعف من است. اینکه هربار خواستنیِ جدیدی است و من هربار میخواهم بدانم اینبار چیست.
دو. چند وقت پیش یک فیلمی دیدم. مزخرف بود اما اینجاش خوب بود که آقایی بود که توضیح میداد که وقتی میخواهید برای اولین بار کسی را ببوسید، باید آرام بروید جلو. بعد خودتان تصمیم نگیرید، خودتان ببوسید، خودتان تمامش کنید برود. یعنی متجاوزانه نباشید. یک قدم برای کسی که میخواهید ببوسیدش بگذارید. مثلن از ده قدم نهتای اولش را شما بروید. بعد مکث کنید. همانجا روبروی صورتش. بگذارید بفهمد که خودش هم هست که میخواهد شما را ببوسد. خب بعله شاید به شما این انتظار یککمی سخت بگذرد اما امان بدهید که آخرین قدم را بردارد. بعد خب واقعیت این است که این انتظار کاملن دو طرفهست و طرف مبیوس (یعنی مورد بوس واقعشده) ناگهان طرف بایس (بوسکننده) میشود پیش از اینکه بفهمد از کجا خورده. ساچ ئه مومنت اگر همهچیز خوب پیش برود. اقلن به عنوان مبیوسی که بایس شده خیلی خوش گذشت به من. هیه.
سه. خوب بود گاهی یک جرثقیلی چیزی میآمد آدم را ناغافل بلند میکرد از روی زمین. کتابی که دست آدم بود تالاپ میافتاد پایین، بعد آدم را میبرد بالا. بعد آدم نگاه میکرد به چیزی که آن پایین دارد برای خودش درست میکند و تویش میلولد و شاد است. حالا جرثقیل خیلی سورئال است؟ خب گاهی خوب است آدم عینکش را بسراند روی نوک دماغش سرش را بلند کند از توی کتابی که دارد میخواند و دور وبرش را و خودش را نگاه کند، یک نفس عمیق درست و حسابی بکشد. یک قدمی بزند. آگاه بشود به لحظهای که هست. به لحظهای که الان دیگر نیست. که رفت.
۲ نظر:
چه خوب که کامنت دانی ات باز است! آن بایس و مبیوس مشعوف کننده بود واقعا!
من خیلی خوشحالم این وبلاگ را پیدا کرده ام! دیر آمده ام انگار البته، ولی چند پستی هست که مشتری شده ام! :D
هوم؟
ارسال یک نظر