That’s how it came
بعد خودش میداند دوست دارم صدایش بزنم. نه فقط چون اسم خوشآهنگی دارد. نه. من صدا زدن را دوست دارم.
دوست دارم گاهی اسمش را خالی بنویسم. گاهی اسمش را بنویسم، جلویش بنویسم دو. یعنی مثلن دوبار صدایش کردم الان. یعنی زودی حواسش را بدهد به من. گاهی بنویسم آچغالی. گاهی جلوی آچغالی بنویسم هفتصد و بیست و دو. یعنی مثلن از الکی من خیلی عجله دارم. گاهی بنویسم آچغالی گرامی. بنویسم موشغ. بنویسم ببین! نگاه کن! که بگوید چی را؟ کجا را؟ که جدیتر که باشم، فقط اسمش را خالی بنویسم. توی اسمس بنویسم(مطمئنم کلی اسمس از من دارد که تویش فقط اسمش را نوشتم. هیچ نگفتم چهکار دارم). توی تلفن بگویم. مکث کنم. توی گوشش بگویم. چندبار بگویم.
بعد کمکم بود که بازی شد برایم. که صدا که میزنم، ببینم الان چی جواب میدهد به این صدایی که میزنم او را. گاهی میگوید جان؟ گاهی میگوید ها؟ گاهی دلبهکاربدهتر است، میگوید جانم؟ گاهی غرق کار است، یک علامت سوال خالی میفرستد. گاهی میگوید بعله جلویش مینویسد هفتصد و بیست و دو. گاهی میگوید جانِ دل... این آخری را تازگیها میگوید. من خب پنهان نمیکنم بارها صداش کردم ولی کاریش نداشتم. بعد گفته جان؟ یا گفته جانم؟ بعد من گفتم هویجوری یا گفتم مممم... دلم میخواهد سرم را ببرم بیخ گوشش وقتی میگوید جانِ دل یک جوری ببوسمش که بفهمد چه خوشم از جان دل گفتنش میآید. نیست که حالا. من مجبورم سرم را ببرم توی وبلاگم ببوسمش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر