خشونت ط دسته دار کنار لاق یا زناشوییِ باتلاق
اولین باری که من کلمهی طلاق را شنیدم مدرسه نمیرفتم. یادم میآید که در زدند. من داشتم بدو بدو میکردم توی خانه. همانموقع جلوی در بودم. در را که باز کردم چهار طاق، خانم سابق فعلی (یا حتی خانم فعلی سابق) یکی از دوستهای پدر و مادرم دم در بود. قشنگ یادم است که دستش را گذاشته بود روی چهار چوب در و به پهنای صورت اشک میریخت. خیلی زن خوشگلی بود. من بچه که بودم، می خواستم بزرگ که میشوم، آن شکلی شوم. من یادم است که فکر میکردم آدم وقتی اینقدر خوشگل باشد، چرا باید گریه کند خب؟ بعد گرمی مادرم را پشتم حس کردم. مادرم گفت: چی شده فلانی جون؟ بیا تو ببینم. بعد گفت: اصغر میخواهد طلاقم بدهد. این جمله را دم در گفت. طلاق یک کلمهی جدید بود. من اصلن معنیش را نمیفهمیدم. قشنگ یادم است که دور سرم علامت سوال بود که طلاق چی هست که برایش اینهمه ناراحت است.
من یادم است که مامان اینها نشستند با او حرف زدند. بغلش کردند. نوازشش کردند و هی به ما گفتند برو. هی ما خواستیم بفهمیم عمو اصغر چی میخواهد بدهد که خوشگل اینهمه ناراحت است اما نفهمیدیم. بعد مادرم توضیح داد که یعنی میخواهند با هم زندگی نکنند. باز هم نفهمیدم چرا. میدانید خوشگل خیلی خوشگل بود. چرا آدم باید میخواست باهاش زندگی نکند خب؟
...
بیشتر از همیشهی زندگیم دور و برم جداییست. از این که آدمها این همه جدا میشوند افسردهام. از این که به اینجا میکشد. از اینکه هر چی دور و برم را نگاه میکنم یک زوج نمیبینم که دلم بخواهد بعدن هزار سال بعد شبیهشان باشم، احساس پوچی میکنم. سوای این، ماجرا کلن هارش است. باید انتخاب کنی با کدامشان بیشتر دوست بمانی. این در حالیست که تو نسبت صمیمیتت با هردوشان دقیقن همانقدریست که قبلن بود. اصلن چرا باید عوض شود؟
اما عوض میشود. مجبوری. سخت است. اصلن زناشویی باتلاق/باطلاق خر است.
۵ نظر:
طلاق ناشی از یه تفکر نادرسته که باعث میشه فکر کنی کسی رو میتونی عوض کنی یا کسی باید عوض بشه. باید افراد رو اونجوری که هستن قبول کرد نه اونی که میگن میشن یا اونی که میخوایم که باشن. اگر اینطور باشه، دیگه این ازدواج ها شکل نمیگیره
همه خوب می دانند جدا شدن را، ولی ترمیم این حاشیه های زخم شده ی ناشی از جدایی کارِ هر کس نیست
من حافظم اينقده ضعيفه كه نگو
این جناس آخری خوب بود
غلام اين جمله آخري شدم!وووو
ارسال یک نظر