یادت مرا فراموش؟ تو گربهای من خرگوش؟ و برعکس؟
گفت یــادمه اینطوری بودی. حرارت تنت که کمی پایین میآمد دستت میلرزید همیشه. زدم زیرش. گفتم کی دستم میلرزید؟ دوباره تکرار کرد. لرزش دست من همیشه خیلی نامحسوس بود. اقلن بهنظر خودم که اینجور بود. لازم نبود یادش باشد اما بود. احساس کردم دلم میخواهد بدانم چه چیزهای دیگری از من یادش است که نمیدانم، میداند. اصلن میدانید وقتی یکی از حرارت تن آدم حرف میزند، ناخودآگاه آدم سست میشود از اینکه این همه نزدیک بوده که بتواند از این موضوع با اطمینان حرف بزند.
ما خانوادگی دستهامان میلرزد. خالهجانِ بابام خدا بیامرز فنجانش همیشه توی دستش میلرزید. پسرخالهی بابام. دخترش. دخترخالهش. من. خواهرم. مامان مولی. همهمان با شدت و ضعف این سندرم را داشتیم/داریم.
داشتم برایش میگفتم که دکتر جان به من گفت آرامبخش بخورم و من دیدم هی دستم میلرزد و فکر میکردم که ای بابا این ژن مسخره کار خودش را کرد و من هم دچار رعشه شدم و هیچ بهنظرم نرسیده بود که شاید از عوارض آرامبخش باشد. بود. یک هفته آرامبخش را خورده بودم و هرکار که میکردم که کمی دقیق بود، میلرزید دستهام و من گذاشته بودم به پای ژن. این رعشه از کاری که آرامبخش باید برایم انجام میداد، بدتر بود. دکترها را چه میشود کلن؟ (نو ایفنس. الان تعمیموی جاجواَم. هیه) من تشخیص طبناکی دادم که نخورم دیگر. چه کاری بود خوردنش خب؟
نمیدانم چهطور شد که برایش تعریف کردم که دستم میلرزد و چنین و چنان شده که گفت یادمه...
"یادمه" از عوارض عشقهای قدیمیست که گریبان آدم را میگیرد. آدم دلش میخواهد او یادش نباشد. که به خودش حق بدهد اما وقتی با کسی روزها و ماهها و سالها را سپری کنی، معلوم است که کلی عادتها و رفتارهات را بشناسد. خب اما آدم دست از تعجب کردن برنمیدارد. لابد من هم یک چیزهایی را یادم هست یک روزی یک جایی که او تعجب کند. فعلن گذاشتمش توی کمد. دورش کردم از دسترسم تا اطلاع ثانوی... او هم گهگداری درمیآید که یادمه فلان... یادمه بیسار... و دل من را میلرزاند.
من؟ من بیشتر نمیخواهم یادم بیاید. پس میکشم. رو برمیگردانم. خودداری میکنم. این روزها کلن در کار خودداریام. کی صدای تاری که کوک میکنم، دربیاید، نمیدانم.
۱ نظر:
واقعاً نمیخوای بدونی...؟؟؟؟
ارسال یک نظر