منبر
یک آدمهایی مظلومند. یک آدمهایی کمکم مظلوم بودن برایشان میشود سود. میشود دستاویز که همیشه بدبخت باشند. بدشانسی بیاورند. کسی نفهمدشان. سختی بکشند. چسناله کنند. تقصیر همه چیز را بیاندازند گردن مظلوم بودنشان. توی اجتماع شکستخورده و گوشهگیرند. توی روابط شخصی در لوای اینکه مظلومند و کسی نمیفهمدشان، از مسئولیت شانه خالی میکنند. مدعی هستند دائم که خیلی مظلومند یا مثل گربه لوسه یک جایی مینشینند که توی چشم باشند، بروی ببینیشان بگویی چی شده؟ با ناز بگویند هیچی. بعد اصرار کنی که نه تو رو به خدا چی شده؟ بعد یک داستانی از اینکه چقدر مطلوم بودهاند میکنند توی پاچهی آدم. نه که من که حالا داد سخن میدهم هیچوقت یک جای توی چشمی ننشسته باشم که یکی بیاید بفهمد من چه مظلومم. نه. من هم کردم. گمانم همهی آدمها تجربهش را لااقل دارند، ولی اینکه بشود دستاویز هر روزه، خیلی مزخرف است. متر و معیاری هم برایش نیست. آدم خودش میداند کی دارد خودش را لوس میکند. کی دارد سود آدم مظلومه بودن را میبرد. نکنیم آقا جان. نکنیم. یک کم سفت باشیم.
یک کمی از این فاز هیشکی منو نفهمید. هیشکی نمیدونه من چقد سختی و مرارت کشیدم، بیاییم بیرون. همهی تقصیرها با بیرون نیست. یک اشکالی توی خودمان هست. پیداش کنیم. با خودم هم هستم لابد.
۱ نظر:
یه وقتایی آدم به یه ورطه ای میفته که نمی تونه نشخیص بده داره لوس میکنه خودشو یا واقعا مظلوم واقع شده! خودش هم میشه مخاظب مظلومیتای خودش و نمیتونه از نقشش خارج شه . که خیلی تلخ و سخته و به طرز لاعلاج گونه ای دردناکه !!
خیلی نوشته ی خوبی بود
فیلم
synecdoche newyork
را دیده اید آیا؟
ارسال یک نظر