شما چرا با این حالتون؟
هوا دو هفتهای بود که خیلی خوب بود. از آخرین اعلام وضعیت هواشناسی من سی درجه گرمتر بود. یعنی هست اما الان سه روز است که باران میبارد. همین من چهار روز قبل رفتم و به مغازهای وارد شدم و یک ژاکت بهاری خریدم به افتخار هوای خوب که با آن کت و کلاهم که خر تب میکند سگ سینهپهلو بیرون نروم.
با سماجت خاصی میدیدم که نوشته باران میبارد اما همین ژاکت زپرتی را تنم میکردم که بابا جان بهاره دیگه. چیه؟ یه بارون نمهای میزنه. زیرش هم آستین کوتاه تن میکردم و هی همهجا با یک لا تیشرت پِرپِری میرفتم.
طبعن سرما خوردم. دیشب موقع خواب دیدم که گلو جانم تبدیل به یک جهنم غمانگیز دردناک شده و بنابراین امروز صبح بالاخره تن دادم و کت و کلاه مفصلی تن کردم اما در لحظهی آخر حاضر شدن به ناگه چشمم به یک آلاستاری افتاد توی کمدم، گفتم ئه ئه ئه چرا این را نپوشم؟ پوشیدم. گه خوردم پوشیدم. دو دقیقه که توی خیابان راه رفتم پای چپم در استخر بزرگسالان شنا میکرد و پای راستم در استخر بچهها.
آسمان خائن کثیفیست. بلی.
حالا هم که اینجا نشستم، صدا ندارم. گلودرد دارم. بدندرد دارم. عطسه میزنم. سرفه میکنم. ضعف دارم و خیلی عالی. اصن یه وضی.
پسفردا هم تولدم است و یکدهه میشود که آدم قانونیای بودم و الان که فکر میکنم انگار پریروز تولد هیژدهسالگیم بود و از شوق داشتم پرپر میشدم که آدم قانونیای شدم.
و در انتها از آنجایی که در فاز الهی دور خودم بگردم چقدر گناه دارم و چقد زحمتکشم، باید اعلام کنم که باید دوازده ساعت روز تولدم را کار کنم. هیچ خبری از شادبازی، کیک بیبی، بیا شمعا رو فوت کن تا صدسال زندهباشی نیست.
فرداش هم باید دوازده ساعت کار کنم. ولی ته دلم فکر میکنم باید هم اینطور باشد. یک نگاهی به دخل و خرج سال گذشتهام هم کافیست که دلم بخواهد هر روز کار کنم.
مواد لازم: پیرهن یقهدار سفید، دامن سیاه.
پ.ن
خیلی فکر کردم که این را ننویسم. حالا یکی یک فکری کرده و خب شاید هم حق داشته با شواهدی که میبیند یک قضاوتی بکند اما دلم خواست بنویسم که عزیز جان من اعلام مالکیت آن وسیلهی زینتی را میکنم از پارسال تا به حال! بخدا! اشیا از آنچه در عکسها میبینید مالِ منتر هستند. ما از اوناش نیستیم.
۲ نظر:
to aslan idoni ke iran filter shodi?
همه مون فیلتر شدیم خب
به صورت فله
ارسال یک نظر