۲۹ شهریور ۱۳۹۰



Hoş Geldiniz Türkiye'ye
یک. تمام "امروز"ها در این پست دیروز است.
دو. به‌خدا دل‌چرکینم اگر فکر کنید این را ویرایش کردم یا حتی خودم دوبار خواندمش.
بخونید برید پایین حالا.
امروز عین فیلم‌های هالیوودی خوش‌عاقبت بودیم که در طول فیلم از شدت تعلیق حالت خفگی می‌گیری. ماجرا از این قرار بود که ما بلیط آن‌لاین گرفته بودیم که بیایم مسافرت. ما کیه؟ من و نا. ما دو نفر که چون دو کله‌قند شاد و خرمیم.
قبلن خاطره‌ای که ما از تمام بلیط‌های آن‌لاینمان داشتیم این بود که اسممان را می‌گفتیم و همه‌چیز حل بود. بنابراین ما ایمیل‌ها را پرینت نکردیم. شاد و خرم ایستادیم توی صف چک‌این. نا گفت که لاله برم بلیط‌ها را پرینت کنم؟ گفتم نه بابا. نگاه کردیم دور و بر دیدیم دریغ از پرینت‌دونی. گفت من استرس دارم‌ها. گفتم نداشته باش. هاها ها. هوهو هو. حله. آقا ته صف که ماییم. پرواز ساعت چنده؟ سه و ده دقیقه. ساعت چنده؟ یک و نیم. ما کجاییم؟ ته صف. نشان به آن نشان که ساعت دو و نیم رسیدیم جلوی شالتر. خانم یک نگاهی به ما کرد گفت نمی‌توانید بی بلیط پرینت شده پرواز کنید که.  یعنی من حالت موها وز. نا رفت یک‌ور من رفتم یک‌ور. به یک خانمی توی یک باجه‌ای که نمی‌دانم چه کاره بود گفتم بلیط ما را پرینت می‌کنی؟ ما ترکیدیم پروازمان الان می‌پرد. گفت بله. با بدبختی از روی ایمیل نا پرینت کردیم. بعد پرینتر خانم خراب بود. وسط صفحه سفید افتاد. بردیم دم شالتر. خانم فرمودند این را قبول ندارم. یعنی حالت دق. فرمودند که شش دقیقه وقت دارید تا پرینت بیاورید. ما گفتیم شوخی نکن. ولمون کن. چک کن بریم. نه که نه. یعنی من که وا رفتم. خلاصه ما افتادیم دوره تو فرودگاه که یک جایی پیدا کنیم پرینت کنیم و شما باور کنید که دریغ از یک کپی‌شاپ. بعد یک دفتر از جایی که آن‌لاین رزرو نموده بودیم به ناگه باز شد. قبلش پلیس آن‌ور را بسته بود. نا رفت آن‌جا و من هم وظیفه‌م این بود که دم شالتر بایستم نگذارم که ببندند. تلفن خانم شالتریان زنگ زد و گفت که ما منتظر دو خانم هستیم که بلیط پرینت کنند. یارو پشت خط احتمالن گفت به درک. ببند بریم. ساعت چند؟ ده دقیقه به سه. هر چی ما عجز و ناله که زنیکه نبند خب. الان پرینت میاره. قبول نکرد. قرقرمستان شالتر که چمدان را می‌تپانی روش را که بست خودمان دوتا را دیدم که دست از پا درازتر سوار اشنل‌بان می‌شویم، برمی‌گردیم خانه.
خلاصه من با دست‌های آویزان با صدها چمدان و کیف و لپ‌تاپ رفتم دم جایی که نا بود. گفتم فردا همین ساعت یک پرواز هست. بگیریم؟ در این‌جا بود که سوپرمن به ناگه از پشت آن‌جا پرید بیرون. گفت من نجاتتون می‌دم. تمام پولتون می‌پره اگر پروازتون رو از دست بدید. دردسرتان ندهم. همه وایستاده بودیم به دستگاه پرینت نگاه می‌کردیم. پسره/ سوپرمن گفت پرینت که آمد بیرون باید بدوییم. عین فیلما. یعنی قشنگ عین فیلما. ورق‌ها دست پسره. ما بدو اون بدو. چمدان بکش و بدو. یک وضع تاریخی. بعد رفتیم لول بعد، پسره دم یکی را دیده که ما را چک‌این کند. یارو قبول کرد. آقا نشان به آن نشان که چهار تا کامپیوترشان را امتحان کرد سیستم چک‌این بالا نیامد. پسر گفت که بیایید ببرمتان دم هواپیما چک‌این کنید. ما گفتیم که ئه؟ می‌شه؟ گفت بلی. دیگه نمی‌دونم که چطوری پاس کنترول و گیت‌ها را رد کردیم تا رسیدیم به دی بیست و نه. به یارو گفتیم آقا ما رو راه می‌دی؟ حالا تو آن هیگار ویگار کمربند نا جیغ دستگاهه را در می‌آورد. چمدان من گیر کرده توی گلوی دستگاه اشعه فلان در نمی‌آید. بعد آخرین چیزی که یادم است این است که پسره مثل شتر گاو پلنگ می‌دوید و پاس‌های ما دو تا را گرفت و با همه حرف زد و ما دو تا داشتیم با چمدان و کمربند کشتی می‌گرفتیم که رو کرد به ما بیلاخ پیروزی نشان داد. من و نا تو مایه‌های بغل کردن پسره بودیم. پاس‌ها و ویزاهامان را داد و چمدان‌هامان را آقاهه گفت بگذاریم همان‌جا خودشان می‌برند و همه‌چی را پرت کردیم و با باحال‌بازی‌های پسره/ سوپرمن ساعت سه و پنج دقیقه ما داشتیم توی خرطومه که وصله به هواپیما می‌دویدیم. جلوی در که رسیدیم مهماندار آمد شوخی بامزه بازی بکند در هواپیما را نیمه بسته کرد که هور هور مثلن شما دیر رسیدین ما راهتان نمی‌دهیم. من می‌خواستم چنان جیغ بنفشی بکشم که تمام فرودگاه بلرزد. بعد دیدم شوخی می‌کنه. گفتم اوپالا. هیهیهی. شوخی بود؟ وای چه بامزه.
به محض این‌که نشستیم روی صندلی‌هامان، فرتی دیلینگ کرد و کمربند بستیم و پرواز کردیم. بالا که رفتیم، هیچ‌کداممان باورمان نمی‌شد که پرواز را گرفتیم. پنج دقیقه یک‌بار یکی‌مان می‌گفت باورت می‌شود ما توی این هواپیمائه هستیم با این‌همه بدشانسی که پشت سر هم آوردیم؟
یادم رفت بنویسم که اول کار هم نا پاسش را جا گذاشته بود. یک دور هم دم خانه‌ی من برگشتیم خانه او که پاس بردارد. یعنی چنین وضعی. س
خلاصه که به هر ترتیبی که بود الان توی هتلمانیم. هوا گرم و مرطوب است. هتلمان خیلی فنسی‌ست. انقدر خوردیم و نوشیدیم از وقتی رسیدیم که ترکیدیم. نا الان خوابیده. من حالت هایپر اکتیو گرفتم.
توی مغزم تمام فاصله‌ی ساعت یک و نیم که رسیدیم توی فرودگاه تا سه و ده دقیقه که پریدیم مثل یک فیلم پر تعلیق استرسی‌ست. دیدید دو دقیقه که یارو می‌خواهد سیم آبی را ببرد یا قرمز بیست دقیقه طول می‌کشد؟ همان. فرقش این‌که بازیگرهاش ما دو کله‌پوک. هزینه‌های پرداختی برای بریدن سیم غلط: از دست دادن پس‌انداز مسافرت که با خون جگر که حالا نه، ولی با عرق جبین به دست آمده بود.
حالا اما همه‌چیز خوب است. الان ملنگی‌ خاصی مستولی‌ست. صدای قرقر کولر می‌آید.
یک هفته لش مطلق خواهیم بود. حال ما خوب است.

۲ نظر:

Lilium گفت...

sehr schön :-)
Viel Spaß :-)

لاله گفت...

ینی من عاشقم بر جمله هایی از این دست که : الان ملنگی خاصی مستولی است.