۲۱ مهر ۱۳۹۰


تیمارستان شماره‌ی بیست و نه
ما الان توی خانه‌مان خیلی زیادیم. چرا؟ داستان این‌طوری بود که ما در واقع خانه‌مان سه نفری‌ست. یعنی خدابیامرز وقتی اجاره‌ش کردم، این‌طوری بود که ما سه نفر بودیم. بعد هم‌خانه‌م برای ترم تابستانی رفت مصر که عربی یاد بگیرد. یک دختری از آلمان آمد که چهارماهی که او نیست جایش زندگی کند. اسمش چیست؟ لوسی. اجاره خیلی گران است. خیلی این‌طوری‌ست که یکی می‌آید وقتی تو می‌روی مسافرت جایت توی خانه‌ت می‌ماند.
خلاصه ما اسمن سه نفر بودیم. من و آدلینا و لوسی. رسمن دوست‌پسر هردوتاشان با ما زندگی می‌کردند چون دوست‌پسر هیچ‌کدامشان توی شهر ما نیستند و وقتی می‌آیند سه چهار روزی می‌مانند. دوست‌پسر آدلینا، تیبی‌ست و دوست‌پسر لوسی آندره.  تیبی وقتی می‌آید اقلن یک هفته ده روز می‌ماند. پس ما شدیم چند نفر؟ بعله. پنج نفر. من هم خب مهمان دارم گاهی دیگر. طبیعی. پس شدیم چند نفر؟ شش نفر. گاهی یک دوتا دوستم با دوست‌پسر/ دوست‌دخترهاشان می‌آیند. شدیم چند نفر؟ هشت نفر.
حالا هم‌خانه‌ای که مصر بود، یعنی مونا، برگشته. اول قرار بود لوسی وقتی مونا آمد از خانه‌ی ما برود. نرفت. چون‌که دوتایی با هم حرف زدند و قرار شد مونا روی کاناپه‌ی سالن بخوابد. وسایلش را هم توی اتاق قبلی خودش که اتاق فعلی لوسی‌ست بگذارد. الان دو روز است که خانه‌ی ما عین دیوانه‌خانه است. این می‌آید آن می‌رود. جمعه برای برگشتن مونا یک مهمانی دادیم. لوسی پریروز اعلام کرد که مامان بابای من پنج‌شنبه می‌آیند. جمعه که مهمانی هست، مامان بابای لوسی هم چی؟ هستند.
شدیم چند نفر؟ یازده نفر.
مونا چی؟ مونا الان در حال حاضر یک دوست‌پسر دارد که کجاست؟ کایرو. اما مونا یک استاکر دارد که الان کجاست؟ بعله روی کاناپه‌ی خانه‌ی ما. شدیم چند نفر؟ دوازده نفر.
خلاصه که زندگی شیرینی داریم. اما راستش منهای وقتی که باید بدو بدو بروی حمام یا می‌خواهی غذا بپزی و فر و گاز و مایکروویو همه پر هستند، خوب است.
اما یک سوال دیگر که ایجاد می‌شود این است: چرا استاکر روی کاناپه‌ی ماست؟
دیروز تمام روز استاکر زنگ می‌زد به مونا که تو برگشتی و من دلم برایت تنگ شده و این‌ها. مونا جواب نمی‌داد. این‌ها را طبعن اسمس کرده بود. بعد نیم‌ساعت یک‌بار زنگ می‌زد. مونا ور نمی‌داشت. ساعت شش صبح امروز دوباره زنگ می‌زند. مونا هم خواب و بیدار بوده، تلفن که زنگ می‌زند، اتوماتیک گوشی را برمی‌دارد. بعد این می‌گوید که وای تو برگشتی. من الان می‌آیم ببینمت. این هم بدبخت توی رودرواسی می‌گوید باشه.
بعد چی شد؟ من از صدای بلندی بیدار شدم. چه‌طوری؟ اول که بیدار شدم، فکر کردم یکی توی اتاق من است. چشمم را باز کردم، بعد بالش کناری‌م یک‌طوری بود که من فکر کردم یک کله‌ست. رو به بالشم کردم گفتم چی شده؟ بعد یک‌هو دیدم که این کله نیست که بالش است. من تنها هستم توی اتاقم. بعد یک‌کم گوش دادم. فکر کردم آدلینا و تیبی دارند دعوا می‌کنند. فکر کردم وای فردا صبح بدبختیم. دراما... دراما... بعد کمی گوش دادم ببینم چرا دارند دعوا می‌کنند. دیدم ئه! یکی به یکی گفت من عاشقت هستم. یهو گفتم ئه! گفت عاشقتم. این دعوا نیست. بعد یادم افتاد به استاکر که از این اخلاق‌ها داشت که آخر شب و اول صبح بیاید پیش مونا بگوید من عاشقتم. به این‌ترتیب بود که با مشورت با بالشم، فهمیدم که بیرون فقط مسائل عشقی برقرار است و من می‌توانم بخوابم.
حالا الان وضعیت چیست؟ لوسی کلیدش را لای گل کریسمس صدسال پیش که کماکان روی در خانه‌مان است جاسازی کرده که مامان بابایش می‌آیند از پشت در بردارند و بیایند توی خانه. چون خودش آن موقع که آن‌ها می‌رسند سر کار است، استاکر روی کاناپه خوابش برده. مونا حمام است چون باید برود دانشگاه بعدش. آدلینا خواب است. تیبی دارد روزنامه می‌خواند. من هم نشستم ورور این‌ها را تایپ می‌کنم، در حالی که منتظرم مونا از حمام بیاید که من بروم حمام که بروم دانشگاه بعد هم بروم سر کار. این زندگی‌ای‌ست که ما داریم فعلن.

هیچ نظری موجود نیست: