۱۶ دی ۱۳۸۵

این روزا اغلب هم ورودی هام موضوع پایان نامه شون رو می دونن اما من هم چنان نمی دونم... این که یه پروژه ی صرفا تئوری رو می خوام جمع کنم برام تبدیل به یه هیولای ناراحت کننده شده! دلم نمی خواد مثل بیشتر پایان نامه های پژوهش که تا حالا دیدم،برم سراغ میترا و هوم و آناهیتا و بندهش ویادگار زریران یا زروان و جشن های باستانی و نقوش عتیقه ها... ویا بزو درخت و آب و ماهی در کاسه،کوزه ها و مارلیک ، سیلک ، حسنلو وشهر سوخته... یا یزد و کوچه ی آشتی کنون و خانه ی بروجردی ها و اندرونی وبررسی نماد های ژیستانگ! در ابنیه ی دوره ی رازی! و این قصه ها...نمی خوام بزنم به فاز نقاشی که بعله!شاهنامه شاه طهماسبی فلان و بهمان است و صنیع الملک عجب پدیده ایست یا کیفیت خط در آثار رضا عباسی و رنگ های غنی بهزاد...به به!یا برم سراغ بلاد کفر و در مدح اکشن پینتینگ و اکسپرسیونیسم انتزاعی و پکیج های کریستو حرف های این و اون رو تکرار کنم و دست آخربا ترجمه سر و ته قضیه رو هم بیارم!...نه!من می خوام یه جور دیگه بنویسم و تقریبا می دونم چی نمی خوام بنویسم!... از اینا که بگذریم ،اوضاع بد نیست وبه جز این میل شدید به نق زدن، بقیه ی چیزها به طور طبیعی کار می کنن

۱ نظر:

MarLa گفت...

هووووم...آخ گفتي...شديدا همذات پنداري...منم نمي دونم..از همينا كه گفتي با يه مشت چيزاي مشابه عيد نوروز و نماد شناسي سيمرغ در فلان....تازه بدتر از همه هم وروديهاي پژوهشگرنما!!!!كه از الان خير سرشون مي دونن چي مي خوان بكنن...در نق زدن بد شريكم!