همیشه شروع کردن خیلی سخته ، اما بعد از مدتی که به روال می افته و نتیجه می ده ، آسون می شه و چنان آرامشی به بار میاره که آدم حوصله نمی کنه چیز تازه ای رو شروع کنه . اون جاست که به مرض تکرار و راضی شدن دچار می شیم و همه چیز به سینوسی بدل می شه که اوج و گره گشایی و فرودش به طرز نا امید کننده ای قابل پیش بینیه ! و درست همون جاست ! من دقت کردم ! درست همون جاست که چنان ظریف به ورطه ی روزمرگی می افتیم که نفهمیم از کجا خوردیم ... مجموعه ای از وظایف مشخص و اعمالی که نتایج معینی دارند ، محیط امن ، ریسک خیلی کم و ضریب اطمینان بالا و در عوض تمام این ها ، ملال ، بهایی ست که باید پرداخته بشه و من نمی دونم چطور می شه از ملال نمرد !؟ آه !! چطور می شه از ملال نمرد؟ حتما باید رازی در بین باشه ... رازی که من نمی دونم ... رازی که اگر کسی می دونه تا به حال فاش نکرده ... و بین خودمون باشه من فکر نمی کنم رازی در بین باشه ... همه ش همینه که می بینیم ... ملال ... ملال ... و ملال ... و به نظرم شمایی که از ملال نمی میرید ، عجیبید ! البته عجیب مودبانه ترین صفتی بود که می شد نوشت ! و گرنه در ذهنم فحش های آب نکشیده ی بسیاری چرخ می زند ! (من دوست داشتم بعد از چرخ می زند یک علامت تعجب بذارم و نوشته رو تموم کنم ولی علامت تعجب راه افتاد و رفت اول سطر! پس من هم ادامه می دم تا جایی که علامنت تعجب ها به فرمان من در بیان ! ) و حالا پرانتز هم همین کار رو کرد ! پس من باز ادامه می دم و ادامه می دم و ادامه می دم ...اما تا کی ادامه بدم؟
۱ نظر:
ادامه بده تا جایی که به علامت سوال برسی! کار درست همینه. چون علامت سوالها سر جاشون میمونن و نمیرن اول سطر. جالبه، نه؟! یک کم فلسفی شد. اما خب فکر کنم سوالها، برخلاف علامت سوال، سر جاشون نمیمونن، کم کم یا به پاسخی میرسن یا جاشون رو به پرسشهای دیگه میدن... عجب! از کجا رسیدیم به کجا!ـ
من با این خط تیره که شیفت + جی است علامتها رو به فرمان خودم درمیارم. دیگه نمیدونم راه حل کدوممون بهتره ! :) ـ
ارسال یک نظر