۲۸ آذر ۱۳۸۶

یک. بدون ذره ای فروتنی و تردید به دمیرشار گفتم من آن قدرها هم از خودم ناراضی نیستم و فکر نمی کنم چندان بر خطا باشم . گفت هیتلر هم از خودش ناراضی نبوده ، با خودم فکر کردم که چه هیولای هیتلرانه ای هستم و خودم نمی دانستم
دو. بعضی آدم ها دائم می پرسند : خوبی ؟ کجایی؟ با که هستی؟ کی برمی گردی؟کجا می روی؟ کی می روی؟ چرا می روی!؟
ماجرا اینجاست که جوابم به هیچ دردشان نمی خورد . هیچ خوشم نمی آید بهشان جواب بدم . حالت" به تو چه " به من دست می دهد وقتی کسی مدام حاضر غایبم می کند . بعضی آدم ها که باید گاهی بپرسند کجایی ؟ خوبی؟ ... بیش از حد مبادی آدابند و هیچ وقت نمی پرسند مبادا آزرده شوم ! آدم که بی مقدمه نمی تواند برای کسی توضیح دهد که کجا است و چه می کند و چه می خواهد بکند. می تواند؟
سه . از آن روزهایی است که حالت نطق شدید به من دست داده است . هنرستان که می رفتم گاهی این طور می شدم و آن قدر سر کلاس حرف می زدم که بچه ها دیوانه می شدند و حتی فرصت نمی کردند بگویند خسته نباشید! (به معنی خفه شو ، خسته ایم !) و از آن بدتر تمام راه برگشت را می خواستم برای او حرف بزنم و او خوابش می آمد و به اتوبان کرج نرسیده بودیم که می دیدم کله اش لق لق می خورد و خواب است و من همه اش سعی می کردم توی دست انداز نیفتم که بیدار نشود و وقتی بیدار می شد نق می زدم که چرا می خوابی؟ و او هفته ی بعد تا دنیای فلز بیدار می ماند و ما می خندیدیم و من از خودم می پرسیدم آدم ها چطور توی ماشین خوابشان می برد و حتی خرخر می کنند؟
چهار. من در زندگی دومم خواننده می شوم ! الان اصلا نمی خندم و خیلی جدی هستم
پنج. گاهی یادمان باشد و ممنون باشیم که دوستی در زندگی مان داریم که حواسش به کوچکترین خواسته های ماست و برایمان بی آن که آب از آب تکان بخورد آرامش فراهم می کند و چنان در سکوت مواظبمان است که گاهی حتی نمی فهمیم چطور شد که برای زدن فلشمان به پشت کیس لازم نیست خم شویم
شش. ای یقین گمشده، ای ماهی گریز و لیز هر طور عقلت می رسد وخودت بلد هستی راهی به من بجو
هفت. افلاطون هم می دانسته که همواره مردمی هستند که آماده اند تقریبا هر نظری را قبول کنند . لیکن اشخاص دیگری نیز هستند که از آن چه در نظریات آنان غیرمنطقی به نظر می آید آشفته و مشوش می شوند و از این که نمی فهمند چرا این نظریات بایستی مورد قبول باشند یا چرا درست و حقیقی هستند ، نگرانند. به نظرم افلاطون ضمن ساختن مدینه ی فاضله اش، که آرتیست ها را به فرانسه و ایتالیا تبعید کرده (!) در کمال تاسف این دسته اول را به ایران فرستاده است. این افراد با شادمانی تئوری " هرچه پیش آمد ، خوش آمد" را ابداع کردند و به طورکل راضی بوده و هستند و صد البته خودتان می توانید نواده هایشان را پیدا کنید؟ هان؟
هشت. من ازداشتن وقت زیادی که ناگهانی نصیبم شده ، جدا هل شده ام و از خودم می پرسم چرا یادم رفته بود ؟
نه . جایی خواندم که قبل از این که ذن را مطالعه کنیم کوه ، کوه است و رود ، رود. هنگامی که آن را مطالعه می کنیم کوه دیگر کوه و رود دیگر رود نیست. اما وقتی مطالعه ذن کامل شد کوه بار دیگر کوه و رود دوباره رود می شود
ده . وقتی می گویند " هنگام حمله مغول ها انسان های بی شماری کشته شدند." یک چیز خیلی کلی گفته شده است . اما وقتی می گویم" در سال هزار و دویست و هجده (م) چنگیز خان به خوارزمشاهیان حمله کرد و بیش از نیمی از جمعیت ایران کشته شدند." آدم می تواند فکر کند یعنی از هر دو نفر ، یک نفر مرده . یعنی مثلا اگر خانواده شما چهار نفر است دو نفرش بمیرد. مثلا دور از جان شما و ما ! پدر و خواهرتان یا مادر و برادرتان... یا از بین شما و دوست پسر یا دوست دخترتان یکی بمیرد. یا انگار کن تمام مردان یا تمام زنان که حدود نصف جمعیت کشورند ،بمیرند ... "و کف شهرهایی مثل نیشابور "رودهای خون" جاری شده باشد ." وقتی از رود خون حرف می زنیم یادتان بیاید ، روزی که توی آزمایشگاه دو لوله ی ناقابل از شما خون می گیرند و غش می کنید و ضعف می کنید و تا ظهر آب میوه و شیر و عسل و اسنیکرز می خورید که حالتان جا بیاید و وقتی از رود حرف می زنم، اگر رود را در زندگی شهریتان به یاد نمی آورید، مثلا جوی آب پنجاه سانتی که آبی تویش با شتاب حرکت می کند را به یادتان بیاورید و در دلتان وقتی می خواهید از رویش بپرید بگویید به جای این آب، خون روان باشد " و سرهای مردان و زنان و کودکان به صورت توده های هرم مانند در جایی که جنازه های سگ و گربه های شهر نگهداری می شده، روی هم چیده شده بودند و در طول سال های هزار و دویست و بیست تا هزار و دویست و شصت (م) جمعیت ایران بر اثر گرسنگی و نابسامانی از دو میلیون و پانصد هزار نفر به دویست و پنجاه هزار نفر رسید." حتی نمی خواهم مثالی بزنم که بهتر بفهمید
یازده. آه ! چهارشنبه ها ... چهارشنبه ها ... چهارشنبه هایی که هیچ روز هفته نمی آیید حتی چهارشنبه ها! یا اگر می آیید رفتار دوشنبه را می کنید! چهارشنبه هایی که گول نمی خورید و سه شنبه نمی آیید ... چهار شنبه های ولو شدن ... چهارشنبه های سرتق ... چهارشنبه های بیعار و بیعور کجایید؟
پ.ن
تنها بخش کوچکی از بی نظمی و بی ارتباط بودن مطالب بالا به ذهن مشوش من برمی گردد! بقیه اش به خاطر این است که هر کدام از این شماره ها ، یک روز نوشته شده اند و مسلما من نمی توانم مرتبط با روزهای دیگرم باشم. ضمنا پست را بعد از چهار روز مریضانه ای که داشتم می فرستم و به طبع مطالبش از دهان افتاده است . مطالب از دهان نیفتاده در روزهای بعد ارسال خواهد شد

هیچ نظری موجود نیست: