۱۷ بهمن ۱۳۸۶

دیدید بعضی مامان ها را انگار به برق وصل کرده اند و این ها نور اور شارژشان تمام نمی شود؟ البته خدا نکند شارژشان تمام بشود، فقط گاهی وسطش نفس هم بکشند خوب! همه کارشان هل هلی و بدو بدو است. ده دقیقه ای حمام می کنند، ده دقیقه ای روزنامه می خوانند، ده دقیقه ای با شعله تند اجاق گاز شام می پزند، ده دقیقه ای پای تلفن با جد و آباء شان صله ارحام می کنند، و در بعضی از ده دقیقه ها کارهای موازی انجام می دهند، کاهوها را می شویند، خاطرات امروز در سر کار را تعریف می کنند، به ما ایراد می گیرند، غرغر هایمان را گوش می کنند، آلوها را می شویند، به شوهرشان بوس می دهند، ده دقیقه ای نگران آدم می شوند که سیزده دقیقه دیر کرده، ده دقیقه ای بانک می روند، میوه و شیر و گوشت می خرند، ده دقیقه ای می خواهند عمیقا بدانند بچه شان در هفته اخیر چه دستاوردهایی داشته، ده دقیقه ای برای مسافرت همه چیز را بسته بندی می کنند و اگر توی راه ازشان شیر مرغ و جان آدمیزاد بخواهی از توی صندوق عقب دو مدلش را برایت درمی آورند تا انتخاب کنی، ده دقیقه ای همه کار می کنند، زندگی می کنند، خوش اخلاقی می کنند، بد اخلاقی می کنند، ده دقیقه ای از رئیس حسابداری تبدیل می شوند به مامانی که توی راه خوابش می برد تا خانه، ده دقیقه ای می شوند مامانی که خودش دختر یک مامان دیگر است، ده دقیقه ای نه! یک دقیقه ای جلوی تلویزیون با عینک دو دید تدریجی گرانشان که وقتی بیدارند هی بهش احترام می گذارند، خوابشان می برد و عینکشان روی دماغشان کج می شود، ده دقیقه ای با سه سی سی شنگول می شوند و با پی ام سی می رقصند، ده دقیقه ای می شوند کریتیک! و جانمان را می گیرند که چرا مشکلاتمان را انکار می کنیم یا به دوست جانمان نمی گوییم فلان چیز مهم بیخود را و همه ی زندگی مان را به بوته نقدشان می کشند، ده دقیقه ای به ما افتخار می کنند که خیلی درس خوانیم و اصلا از همه بهتریم و دست و پایمان شدیدا بلوری است بعد فردایش منتظرند ما یک فکری برای پی اچ دی مان بکنیم وگرنه از تمام هم دوره ای هامان خیلی عقبیم! ، ده دقیقه ای از یک خاطره قدیمی اشک توی چشمشان حلقه می زند و ده دقیقه ای دوباره درحال گفتن و خندیدن هستند، ده دقیقه ای این قدر اشتباه لپی می کنند که می ترکیم از خنده، ده دقیقه ای ته چین درست می کنند، ده دقیقه ای به ما می گویند سالاد درست کن و ما تا هم بکشیم و به آشپزخانه برسیم، خودشان درست کرده اند، ده دقیقه ای با یک نفر که بیست دقیقه است می شناسندش، می رسند به گوش دادن به حرف های فوق خصوصی طرف که او به خودش هم با صدای آهسته این حرف ها را نمی زده و الان دارد برای یک خانمی که بیست دقیقه است می شناسد، تعریف می کند و هی راه حل های مهربانانه ی خوب می دهند، ده دقیقه ای خودشان را قانع می کنند که دوره ، زمانه عوض شده است و نسل ما به جای یک شوهر برای همیشه ، یک دوست پسر برای گاهی دارد، ده دقیقه ای با ما و بابایمان قهر می کنند و دلشان سخت سنگ می شود و توی چشم هایمان نگاه نمی کنند از بس دوستمان ندارند و سی ثانیه ای می رویم خودمان را می مالانیم بهشان ، دوباره با ما دوست می شوند اول با یک خورده اخم بعد با خنده و بعد با هرهر کرکر و دلشان دوباره با ما نرم و نولوک می شود، ده دقیقه ای ماسک هلو و ماست و روغن زیتون درست می کنند می آورند، به صورت و گردن ما و خواهرمان می مالند و راجع به ریلکسیشن تز می دهند و بدو بدو می روند صد تا کار ده دقیقه ای دیگر بکنند ... ده دقیقه ای... ده دقیقه ای... ده دقیقه ای... همه کار می کنند و ما استرس می گیریم بس که چریک هستند و ما عاشقشان می شویم بس که مامان خوبی برای ما هستند

پ.ن
گاهی آدم پست خانوادگی می نویسه خوب

هیچ نظری موجود نیست: