من از هفت وادی کم می دانم. همین قدر که ترتیبشان این است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا. وادی به معنای رودخانه و رهگذر است. از طرفی این "ابر غزل" مولانا هم که همه مان بهش ارادت خاصی داریم. با اجرای دل انگیز ناظری هم که دیگر واویلا! جایی خواندم که هفت بیتش گویای هفت شهر عشق یا همان هفت وادی است. دروغ چرا؟ خودم دلم می خواهد بگویم فلان بیتش به نظرم بیشتر عشق است تا طلب یا بهمان بیتش حیرت است نه فقر و فنا! ولی خوب در این باره سواد قابل اتکایی ندارم که بخواهم بحث کنم! در حد لذت بردن باقی می مانم
غزل شماره 1855 دیوان کبیر
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
طلب
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
عشق
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش های گوناگون
معرفت
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
استغناء
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
توحید
چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون
حیرت
چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
فقر و فنا
۹ اسفند ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر