۱۶ فروردین ۱۳۸۷

کلیدی ترین حرف هایی که در یک رابطه زده می شود، همان حرف هایی است که اولش می گوییم. حرف هایی که در واقع داریم به یک غریبه می زنیم (این که اعتماد چطور تولید می شود که ته دلمان را نشان غریبه ای می دهیم، در حوزه بحث من نیست). اولش آن موقع است که بی وقفه از خودخواهی هایمان می گوییم. آن موقعی که کسی را راحت می رنجانیم. چون می شود که فردایش دیگر نباشد و خللی در زندگی مان به وجود نیاید. چون نمی خواهیمش برای هر روزمان. چون داریم صرفا تجربه می کنیم. آن موقع که قضاوت هایش اغلب به نفع ماست. آن موقع که داریم وجود همدیگر را می کاویم. آن موقع که بیشتر دلمان می خواهد چیزهای خوب پیدا کنیم. آن موقع که دلمان می خواهد تنها نباشیم و برایش تلاش می کنیم. اما همان موقع آدم باید دقت کند که چه می شنود چون مو به مو همان کار انجام می شود. اقبالمان در این است که می توانیم اگر شنیدیم و دوست نداشتیم، سریع رها کنیم. کسی ناگهان کنار ما عوض نمی شود. ممکن است در بهترین حالت یاد بگیریم در رابطه مان بردبار باشیم و با چیزهایی که دوست نداریم مواجه شویم و تفاوت هایمان را بپذیریم. آن قدر بپذیریم به خاطرشان با هم درگیر نشویم در طول زمان. بسیاری از صفاتی که در برخوردهای نخست با آدمی برایمان جالب است و گهگاه عاشقشان می شویم چون عجیبند، مبدل می شوند به صفاتی که بیش از همه بهمان فشار می آورند، بس که عجیبند! بعد از تمام تب و تاب ها یک دریاچه آرام آبی آبی جلویمان است که تمام گوشه هایش را شنا کردیم. چشم بسته می توانیم به هرکجایش برویم. اگر آن جا که بودیم پذیرشی در وجودمان باشد، آن وقت تمام غریبه شناسیمان جواب داده است و رابطه مان شده است.
داستان این طوری است که غریبه ها شیرینند چون سوابقمان را آن طور که دوست داریم برایشان تعریف می کنیم. حرفم این نیست که می توانیم دروغ بگوییم، این است که می توانیم کنارشان حق را در گذشته مان به خودمان بدهیم و کنارشان خودمان را برای ضعف هایمان ببخشیم و آن ها می پذیرند که ما محق بودیم و اگر کمی برایمان بشنگند که همه چیز بهتر پیش می رود و این همدستی شان آرامش عمیق و کوتاه مدتی در زندگی مان ایجاد می کند و چون تعهدی بهشان نداریم و باز تکرار می کنم چون می توانیم فردایش بدون آن ها زندگی کنیم، در بیان خودمان، خودمان تریم و چه خوب است که جلو می رویم آهسته... مثل کسی که در تاریکی کورمال کورمال جلو می رود و نمی ترسیم که بعد از زدن بعضی حرف ها دیگر دوستمان نداشته باشد. همین صراحت است که رابطه را با غریبه ای جلو می برد. بعد شش ماهه اول رابطه می آید. شناختن. تجربه کردن. نزدیکی. خواستن و خواستن. گذشت. پر شور ترین روزها شاید... بعد اختلاف نظرها. دعواها. جر و بحث ها... و بعد باز یک دوره ای از سکوت فرا می رسد. سکوتی که در بسیاری از روابط آغاز جدایی است. بعد اگر جدا نشدید دوره ای می رسد که می توانی رفتارهایش را پیش بینی کنی. پیش از این که حرفی از دهانش دربیاید، مثل فیلمی که ده ها بار دیدی و دیالوگ هایش را از حفظی، می دانی که چه چیزی خواهی شنید. حتی جمله هایش را می دانی. دوران غافلگیر شدن تمام شده. غافلگیر شدن لذت عاشقانه ایست. بعد اگر باز هم خوش شانس باشی شاید آن دریاچه ژرف آبی را از بالای کوه مثل یک لکه آبی ببینی. بعد رفتن است و رسیدن و آرمیدن و شناختن گوشه های آرامش. می دانی یک نفر هست چه در لحظه جلوی چشممان باشد چه نه. لازم نیست کاری بکنی. حرفی بزنی. می توانی در سکوت محض کنارش دراز بکشی... بعدش را نمی دانم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی خوب بود. این که می‌تونیم در کنار غریبه‌ها وقایع رو جوری تعریف کنیم که احساس خوبی بکنیم، جالب‌ترین قسمت کاره!

khodam گفت...

از طریق گوگل ریدر به اینجا رسیدم و چقدر خوشحالم ... از سبک نوشته هاتون بسیار لذت بردم ، همه واقعیت و کاملا منصفانه
موفق باشید