۳۱ فروردین ۱۳۸۷

سال هشتاد و چهار تا پنج من یک لاک پشت از همین کوچولوها داشتم که اسمش انیشتین بود، این یکی را هم که آقای برادر داده، در راستای همان انیشتین است که عمرش را طی یک حادثه دلخراش داد به شما. من هم که شک نکردم و اسمش را به فوریت دوباره به یاد رفیق قدیمی گذاشتم انیشتین توی پرانتز دیو! (دیو نه ها! دی یو) یعنی بعضی وقت ها توی خانه دیو صدایش می کنیم اما اسمش انیشتین است مثل همه گلنارزها که بهشان می گویند گلی. حالا دیو به انیشتین چه ربطی دارد واقعا ما هم نمی دانیم ولی خوب همه پذیرفتیم این موضوع را! ماجرا این است که این فسقلی ها گوشت خوارند. یک غذای مخصوصی هم دارند که عصاره میگو است که به صورت کره های کوچولو به قطر کمتر از یک میل است و در هر وعده پنج تایشان را می خورند. بعد من طی یک تلفن داشتم به برادر به سمنان برگشته توضیح می دادم که تصادفا یک تکه کاهو افتاد توی زیستگاه انیشتین و هلف هلف توسط این شخص خورده شد. بعد برادر با شناختی که از من دارد گفت: اصلا هم تصادفی نبوده! حتما از قصد انداختی! من خوب می دانم که هدفت این است که این بیچاره را وجترین کنی! ولی من داکیومنت هایی بدست آوردم که می گوید این ها چندان هم گوشت خوار نیستند و بیشتر همه چی خوارند. حالا چه اشکالی دارد من کمی گیاه خوارانه تر باهاش رفتار کنم؟

پ.ن
عزیزم من سراپا گوشم
(+)

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ها!آمدم بگم سمنان چه خبر؟ یعنی از فضولی می خوام بدونم رابطه شما و سمنان چیه. آخه من سمنانی ام!

ناشناس گفت...

آپ کن

ناشناس گفت...

من سمنان را هنوز ندیدم حتی! فقط یک عدد آقای برادر دارم که از اقبالش! سمنان دانشجوست