۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

دل آدم قلوه کن می شود گاهی. بعد هی می گویند و شنیدی که آقا به مویی بندی! خانوم به چی پابندی؟ اما آن موقع نمی دانی یعنی چه که به مویی بند باشی. بعد فهم زمانی رخ می دهد که دلت به بقیه جاهایت با مویی بند باشد. چون دل آدم که یک چیز خیلی بزرگی نیست. ما هم که کت و کلفت نیستیم آن چنان و البته که دلمان کوچولو نیست اما خوب بزرگ هم نیست. قلوه کن هم که بشود دلمان و به یک موی نازک بند باشد، برای تحمل کردن وزن و وجودت خوب نازک است دیگر. خیلی تلاش و کوشش نمی خواهد فهمیدنش. یعنی من شخصا از اول که دل نازک نبوده ام. دل نازک شده ام. دل هم نازک می شود دیگر. مثل... مثل... مثل سر زانوهای پیژامه آدم که نازک می شود و دفرمه می شود. بعد یا باید بی خیالش بشوی کلا یا مواظبش باشی. من تصمیم گرفتم مواظبش باشم. بعد من از ترس این که همین بند مذکور دلم پاره نشود، تکان نمی خورم. اما خوب با این همه کمالاتم! که از بدبختی هیچ دخلی به دل ندارد و دل را ورزیده نمی کند، می بینم که یک نخ هستم. یک نخ ماتم زده لعنتی. چرا به سر نخ ماتم من می خواهند پنجاه تن وزنه بیاویزند؟ ماتم من بابا تو چه پررویی. اسبتو کجا می بندی؟ لعنت! می دانید آخر خود ماتم یک چیز سنگینی است. ذکاوت هم به کارش نمی آید. با آن وزنه پنجاه تنی خوب حسابم با کرام الکاتبین است دیگر. باور کن خودخواهانه نیست این حرفم. من به ذکاوتم اطمینان دارم اما دردی از ماتمم را دوا نمی کند. بعد حتی حلاوتی هم نیست. تمامش بی صبری آدمی است که می خواهد یک نفس عمیق بکشد و هوای شقایق نورماندی توی ریه هایش فرو برود اما مثل کسی که قفسه سینه اش شکسته است نمی تواند جز با نفس بریده بریده ای هوایی به ریه اش بکشد. بعد هی تو بچسب به عقاید نوکانتی. بعد هی من بگویم نره و همه یک صدا بگویند بدوش. بعد هم بی انصاف ها ما را به بهشت هم وعده نمی دهند حتی وقتی قبول می کنیم نر را بدوشیم. شده خودمان را شیر کنیم. ریلایز کردند که بهشت هم شاید نباشد. شایدش در این حد است که شاید که آینده از آن ما. بعد ما توی جایمان غلت بزنیم و ببینیم که دلمان غنج می زند برای شاید و آینده و پوست خیار و دلمان به همان خوش است که رندیم و با ذکاوت و یک روزهایی هم گریه می کنیم و طاقت می آوریم و تکان نمی خوریم که دلی نازک تر نشود. به ما بشارت دادند زندگی مان اگر زندگی نیست، ماکتش هم نیست و ما وسط نداریم. ما همینیم. ماهمینیم. شاید که آینده از آن ما
پ.ن

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خانم ما آن نخ را دیده ایم. آن مو را.. بعداً برایتان بیشتر توضیح می دهیم این تنها عرض ادبی بود

ناشناس گفت...

من دوست داشتم اين را خيلي، خانم جان.

Mr.bex گفت...

بالاخره یکی پیدا شد و ازین عقاید نو کانتی دوست داشتنی ما نوشت
عالی بود و دل چسب