۲۷ تیر ۱۳۸۷

بعدتر که این سمفونی پر سر و صدای تابستانی تمام شد. که تمام خاله ها و عموها برگشتند بلاد کفر. تمام کازین ها با لهجه های غریبشان که بی شباهت ترین به من هستند، برگشتند به اسکول های رنگارنگشان. که دوست کوچولوی چشم سبزم بله اش را با خنده و کف دست حنایی، با صدای بلند گفت. که او هم برگشت لای آدم های بلند و بلوند و دوباره زندگی معمولی اش را از سر گرفت. که ویزای خواهر توی پاسش بود. که ویزای بلتوبیا توی پاسش بود. که بعد تر ویزای دور کننده تر دیگری توی پاس یک کدامشان بود. آن وقت است که من واقعا احساس می کنم چه تابستان غم انگیزی بود و دیدن عکس های دیشب بدون بغض بیخ گلویی میسر نخواهد شد. آن وقت دیدن همه شان با هم توی یک عکس چیز غریبی خواهد بود. برای همیشه. بعد من آن قدر به پاس خالی ام نگاه خواهم کرد تا بالاخره یک مهری مرا به یک کدامشان لااقل کمی نزدیک تر کند. بعد که مرا به یک کدامشان نزدیک تر کرد، در عوض دورترم کند از کسان دیگری که دوست می دارم هم چون آن ها. بعد از آن غصه خواهم خورد که مهر لعنتی مرا از همان ها دور کرده که کنارشان که بودم غصه می خوردم که از دیگرانی دورم. و من نمی دانم چه کنم که ظرفیت این همه پاره پاره شدن را داشته باشم. که هر گوشه دلم گوشه ای از خاک جهان باشد و من هنوز صبور باشم. که دیر و دور باشد کنار هم بودن و با لبخندهای پت و پهن ایستادن و عکس گرفتن. دلم می خواهد این روزها بگذرد و من بار دیگر کنار همه شان، توی یک عکس ایستاده باشم و به نوشته های امروزم که دلگیرند، بخندم. که فکر کنم ما همه مان هنوز هستیم. که دست دوستانم دور کمرم است. گیرم در عکس ها شما آن دست را نبینید. اما من آن لحظه، گرمی دستشان را در گودی کمرم حس کردم. ما قبل از کلیک دوربین به هم نگاه کردیم و لبخند نرم و گرمی از سر هم دستی به هم زدیم و بعد کلیک و فلاش. و شما ته مانده آن لبخند را توی عکسی خواهید دید. مسلما مزه مهربانی دست هایمان دور کمر هم دیگر است که نمی گذارد بی بغضی عکس ها را دوباره و دوباره تماشا کنیم و ما به این فکر خواهیم کرد که شرایط مزخرف این جا بود که نزدیکی مکانی مان را متلاشی کرد و هر کداممان را پرت کرد گوشه ای از دنیا...باور کنید که این مملکت گرمی دست های دوستان نازنینمان را به سختی به ما بدهکار است

۵ نظر:

ناشناس گفت...

اشكهاي من اند كه مي ريزند ، با اين جمله آخرت...

ناشناس گفت...

چه نوشته‌ای بود این!

N گفت...

تو په می خوری یه بار دیگه ازین چیزا بنویسییا. اینو تو جمع گفتم که آدم شی. من تنهایی نشستم وسط رتردام. هاچ آلمانه. نمی دونم میاد یا نه ولی اقلاً تا سه روز نمیاد. من اعصابم به خودب خود ضعیفه تو دیگه گندترش نکن

me گفت...

خواهرکم غصه کم نیست ، غصه هامان را بگذار بگذاریم برای وقتش.امروز را که با همیم عالیست و من به فردایش نمی اندیشم.به خودم میگویم اشکهای من همیشه آسان پهن میشوند روی صورتم

me گفت...

راستی من همه اش برای 20 روز نقشه کشیدم ها ;)