۷ مرداد ۱۳۸۷

خانه ما دارای دو طبقه پارکینگ می باشد
پارکینگ بی شخصیت طبقه پایین به سوسک ها نزدیک تر است
قدرت خدا ساکنین طبقات چهار و پنج باید پارکینگ پایین پارک کنند
قدرت تر خدا ما طبقه چهارمیم
این یعنی من و پارکینگ و سوسک ها
بنده دختری هستم کلاسیک! مثل دخترهای دیگری که با دیدن سوسک ترجیح می دهند محترمانه روی یک چهارپایه مرتفع بایستند و صدای نازکی از اعماق حلقشان خارج کنند تا آن شخص سوسک خان بزرگ از نظر محو گردد
بنده در بیست و دوسالگی برای نخستین بار یک سوسک را با دمپایی به هلاکت رساندم و آن هم به علت این که کس دیگری جز من خانه نبود و چاره ای نداشتم وگرنه ممکن بود ناغافل به من حمله کند در خواب. این اتفاق - که من سوسکی را بکشم- هرگز دوباره تکرار نشد و جز رکوردهای من ثبت شد. بماند که دمپایی را گذاشتم همان جا روی سوسک ماند تا فردا که اهالی خانه آمدند و نعش سوسک را به سطل زباله فرستادند
حالا شما تصور بفرمایید که بنده در این تابستان گرم سوسک پرور هر روز باید بروم پارکینگ پایین
نه که فکر کنید ما سم پاشی نکردیم ها! کردیم. نمی میرند بس که قوی و خرفت هستند! یک ماه غیب می شوند. دوباره طاق و جفت می آیند بیرون
چاق و قوی هیکل و زبان نفهم هم هستند. مرا که می بینند عوض این که پخ می کنم فرار کنند، به طرفم می آیند. بعد دیدید که چطور سریع می دوند به طرف آدم عوض فرار کردن یا عین سریش می چسبند به در و دیوار و ستون های پارکینگ و مدیتیشن می کنند
باور بفرمایید من جانور دوستم. من خیلی جانور دوستم اما می ترسم از سوسک. دقت کنید. می ترسم! چندشم نمی شود. می ترسم! من می دانم که همه آدم هایی که می گویند ما از سوسک چندشمان می شود از او می ترسند. دروغ می گویند! من اصلا تپش قلب می گیرم وقتی تجمع دو سوسک به بالا را می بینم
اما خوب می دانید مرا! طبع طنز که منم! در آسانسور که باز می شود با سوت آهنگ جیمز باند را می زنم و شروع می کنم زمین و زمان را به طرز جنایی بررسی کردن که کجا سوسک هست که راهم را کج کنم و با فاصله یک متر از آن جا رد شوم. گاهی دستم خالی باشد و کسی در پارکینگ نباشد، با انگشت هام یک هفت تیر هم درست می کنم و مثل پلیس های کلیشه ای کلی جنایی می شوم! آن ها می شوند ایجنت های دشمن. بنده هم جیمز باند. در آسانسور که باز می شود، اول تفنگم را می برم بیرون. بعله! یک مرتبه هم شازده پسر دوازده ساله همسایه ضمن جاسازی دو چرخه اش در انباری مچ بنده و هفت تیر انگشتی م را گرفته. پیشامد است دیگر
خدا شاهد است که چقدر در محاسبه شتاب و سرعت حرکت و جهت یابی این جانور تحقیق کردم اما باز غافلگیر شده ام
خدا شاهد است که این عذاب وقتی صندل می پوشم چطور هشت برابر می شود
بله. کسی فکرش را نمی کند آدمی چون من، چنین دیوانه ای بشود وقتی سوسک می بیند
دردسرتان ندهم پروسه ای است تا ده قدم بردارم و سوار ماشین بشوم
بارها شده من از در کمک راننده سوار شدم. چون طرف راننده روی دیوار یک سوسک مدیتیشنی چسبیده بوده به ستون پارکینگ
بارها توی ماشین که نشستم، پایم قلقلک آمده و چنان لرزش ها و حرکات و پیچ و تاب هایی به خودم دادم که هیچ آدم موقری با سر و وضعی مثل من، آن جور نمی کند
بارها حالت تهوع گرفتم از طرزی که شاخک های نهلتی (لعنتی) درازشان را تکان می دادند. هوق و دو صد هوق
می بینید؟
می بینید در جهان چه معضلاتی هست؟
و شما کورید؟

۴ نظر:

N گفت...

بمیررررررررررری.. عاشق رکورد بیست و دو سالگیتم. ببین من یک صحنه ای دارم از بچه گی م که سوسک رفته بود تو تن عمه ام. یک بار هم دیدم چیزی چسبیده به زمین با کف پام بلندش کردم خیلی آرتیستی دیدم یک سوسک مرده است. ای خدااااااااااا

me گفت...

ای سوکس های یوگی بی حیا که گاهی رودرانر میشوید لعنت بر شما که یگانه خواخر من رو میترسونید . اما من سوسک ها رو ایگنور میکنم و شجاعانه حتی با صندل از کنارشان رد میشوم اما کشتن در کار من نیست

ناشناس گفت...

باس قول بدهید به کسی نگویید تا اعتراف کنم: بند دوم انگشت اشاره دست راستم یک بار به واسطه مبارزه تن به تن با یک سوسک لاشی شکست و یک ماه در گچ بود.جزئیاتش را شاید روزی علنی کنم.

ناشناس گفت...

يا حسين!؟
اصلا انگار كه خودم داشتم اينارو مي گفتم.خيلي كم پيش اومده كه سوسك بكشم ولي هرگز دمپايي رو از روش نتونستم بردارم. و با ديدن سوسك به راحتي صداي ضربان قلبمو مي شنوم