۷ مهر ۱۳۸۷

امان از بوسه بر گردن

بلتوبیا رفت. شیخ رفت. بوس بوس جون رفت. دوستم رفت
من خسته هستم و می خواهم حرف های گریه دار خر و خرما بنویسم
بدرقه خر است
صبر خرما است
جایشان خالی نباشد خر است چون جایشان خالی است. مزرعه های کناره ی اتوبان خلیج فارس زشت و خر است. لئونارد کوهن! هیچ آوازای نخوانی ها. تا چند وقت هیچ جا صدایت را نشنوم. کوهن خر است. این که یک جای بی نشانی در وجودمان از شدت بدرقه کردن درد گرفته، خر است. این که من فقط خودم را دارم و این به طرز دلهره آوری شبیه زندگی بالغانه و بزرگسالانه و واقعی م است، صد البته که خر است. این که نمی توانم به خودم هیچ وعده ی سر خرمنی بدهم خر است. این همه گریه دیدن خر است. به ویژه که می دانی چه شوخ و شنگ های خل و چلی اند این گروه زاری کنندگان. مادرها را گریاندن خر است. این که آدم با این چیزها نمی میرد خر است. این که توی ته و توی وجود آدم یک جایی هست که روز به روز به جای خالی غم انگیزتری تبدیل می شود خر است. بزرگسالی خر است
این که آدم خواهرچه ای دارد که همیشه همپای آدم است خرما است. این که دوستانی دارد که خیلی مهربانند خرما است. که این ها ضرب (حتی شاید زهر؟) حادثه ش را می گیرند خرما است. این که ما سرسخت می شویم، خرما است. این که آدم با این چیزها نمی میرد خرما است. این که امید هست خرما است
این که گسی اش فقط می ماند از این حال پکر نمی دانم چیست. این که می شود از گس بودن آدم پکری نوشت هم نمی دانم چیست

۳ نظر:

ناشناس گفت...

حالا یعنی تو هم خر رو می‌خوای و هم خرما؟!ا

ناشناس گفت...

حالا من هی نشستم یه گوشه دارم خرها و خرماهای درون و بیرونم رو میشمرم .اوضاع به نظرم کلی خر خرانه ست .اما خرها خوبند کلی تا!

ناشناس گفت...

اول این آخری رو خوندم و بعد همه ی این صفحه رو . و بعدترها هم میام بقیه شو می خونم.خیلی خوب می نویسین.کلّی کیف کردم.جدی میگم.