۱۲ مهر ۱۳۸۷

بهترین دفاع حمله است یا ویش می لاک یا آیا هلو بهترین میوه جهان است؟

یک. یکی از کازین هایم – چرا می گویم کازین؟ چون یک طیف گسترده ای از آشناهایم را در برمی گیرد و هرکس باید بداند که کدام کازین خودش می داند و هرکس هم نباید بداند نمی فهمد! دو نقطه و غیره- یک تئوری فوق العاده دارد. درباره ی این تئوری شاید بگویم خوبیش این است که مثال نقضش را پیدا نکردم. شاید بگویم جهان شمول ترین – سلام بینش اسلامی که هر دو جمله یک بار نوشته بودی جهان شمول. آخر این شمول چه کلمه بیخودی است!؟ هر جا که هستید ده بار بگویید شمول! شمول! شمول!... اگر از خنده ریسه نرفتید!- تئوری ای است که در عمرم شنیدم. تئوری اش این است:"هرکی بالاخره یه اشکالی داره." شما هر طور می خواهی نگاه کن. می بینی راست می گوید. بعد او – یعنی همان کازینم- چون می داند من پرفکشنیست بدبختی – سلام نیاز - هستم این را به من گفت و گفتنش برای من کارکرد ممد حیات و مفرح ذات داشت. چون زندگی در صورت وجود انسان های بی اشکال و حتی بدتر (!) معاشرت با آن ها سخت می باشد. بعد وقتی ته دلت بدانی هرکی بالاخره یه اشکالی داره خیلی آسوده می شوی. هرچند که شاید اول عیان نباشد. اما اشکال هست. خیالتان راحت. شما دقت کن. می بینی. اگر ندارد. دوباره نگاه کن! حتما اشکالی دارد! این هم که می دانی هرکی یه اشکالی داره، بی شعوری نیست! این یک حقیقت آسوده کننده و حتی چه بسا یک امر زیباست – سلام ارسطو، سلام کتاب حقیقت و زیبایی- ! --> امام لاله علیه السلام با پررویی تمام

دو. صبح بیدار شدم و از همان لحظه ای که چشم هایم را باز کردم احساس کردم غمگینم. حتی شاید قبل از این که چشم هایم را باز کنم غمگین بودم و غمگین کم است برای آن حال و آفتاب بی جانی که می تابید روی پلک هایم. روی لحاف نرم و سنگینم. روی جمعه آخرین روز قبل از دفاع و اولین جمعه بعد از همان که او می داند. کرمالو، تو خیلی کرمالویی. کرمالوترینی

سه. در این لحظه همین جوری منتظر نشسته ام. منــــتــــــظـــــــر! نمی توانم هیچ کار مفیدی بکنم. من هم اکنون در جهان یک رسالت دارم! منتظرم فردا بشود! همین. شانصد بار شصت و یک اسلاید پرزنتیشنم را مرور کردم و هی برای همه توضیح دادم. برای هرکسی که از بغلم رد می شده توضیح دادم. برای خودم بلند بلند توضیح دادم. برای بالشم توضیح دادم. برای تلفنم توضیح دادم. کبوتر اگر از بغلم پر زده، در هوا چنگش زده م و گفته ام بنشیند تا بیست دقیقه من برایش توضیح بدهم! از وحشتم که فایل هایم نترکند دم آخری، روی پنج تا سی دی رایتشان کرده ام. بین خودمان بماند چپ و راست بک آپ گرفته ام و روی سی دی ها تاریخ زده ام. پایان نامه تیر هشتاد و هفت. مرداد هشتاد و هفت. کوفت هشتاد و زهرمار! اه اه اه! وسواس گرفته م... اما می دانید؟ من می خواهم یک رازی را به شما بگویم! غریبه که نیستید. من می دانم علی رغم همه چیز فردا توپوق خواهم زد و صدایم عین خر قطبی خواهد لرزید – حالا گیر ندهید که خر قطبی اصلا داریم یا نه و اگر داشته باشیم صدایش می لرزد یا نه!- و دکتر م شاخ دار چاقالو از من ایراد خواهد گرفت و من لال خواهم شد. لاله که منم

چهار. صدای پدرم مهربان است. شصت سالش شد بابای قشنگم! قربونش بروم. آه حسن آباد! آه اره خریدن! آه جعبه ابزار! آه کیک بی بی! عینک آفتابی. امامه! بابای منگول (به فتح میم) با مزه ام. بابای خیلی بامزه ام! سلام آقا اره دارید؟ شاخه زن دارید؟ جعبه ابزار دارید؟ یعنی واقعا من یک روز شصت ساله می شوم؟

پنج. هلــــــو. کلمه ی هلو با لحن مامانم که انگار تمام طعم هلو در گفتارش هست گاهی. در این که در توصیفاتش از کلمه های براق و درخشان استفاده می کند. همیشه. همه جا. برای لباس. برای رنگ چشم ما. برای انگورها. برای درخت هلوی خزان کرده ی سرخ لواسان. برای ملافه ها. برای همه چیز

۳ نظر:

چندگانه گفت...

همین جوری خواستم بگم این نوشته ی آخری بسی لبخند داشت برام. من یکی کاملا ویش یو لاک می کنم و می دونم چند دقیقه که بگذره دیگه بعدش امکان نداره تپق بزنی و می گذره به خوشی

ناشناس گفت...

واااای چه کیف کردم.نکنید آقا جان نکنید.هی پستای قشنگ قشنگ نذارین که آدم احساس بیهودگی کنه در این دنیا و آن دنیا! اون تیکه که می خوای کبوترو بگیری و واسش حرف بزنی عالییه!

me گفت...

خواهر عشقی ام به اندازه همه ی دنیا ویش یو لاک