۲۷ آبان ۱۳۸۷

سیلی

من تا به حال به کسی سیلی نزده ام اما یک بار سیلی خورده ام.
من همیشه دلم خواسته است یک بار آن قدر عصبانی بشوم که بتوانم از ته دلم به یک نفر سیلی بزنم اما نشده. من این آرزویم را فکر می کنم با به پایان رساندن این نوشته دیگر نخواهم.
من یک بار سیلی خورده ام. از معلم کلاس سوم دبستانم خانم درگاهی و حتی پدر و مادرم هم این را نمی دانستند. این را من می دانستم و سولماز که بغل دستی من بود. اما الان همه شما می دانید. من حتی یادم هست یک بار یک کسی از من پرسید تا حالا سیلی خوردی و من گفتم نه.
من هیچ دلم نمی خواست خانم درگاهی به من سیلی بزند. او یک زن قد بلند بود با گونه های استخوانی و من بعدتر از آن سیلی ای که از او خوردم یک بار دیدمش که توی کلاسمان توی زنگ تفریح داشت سیگار می کشید و بر من مسجل شد که او زن دیوانه ای است.
ماجرا این بود که دفتر دیکته و دفتر ریاضی من هر دو نارنجی بود. یعنی با کاغذ کادوی نارنجی جلد شده بود. و باور کنید من پترن کاغذ جلدش را می توانم بکشم هنوز بس که آن جلد را در سیلی خوردنم مقصر می دانم. بعد ما مثل تمام سوم دبستانی ها یک روز دیکته داشتیم یک روز ریاضی.
خانم درگاهی ما را هشدار داده بود که نباید دفترهامان را جا بگذاریم و به ما گفت هرگز نباید عذر و بهانه بیاوریم و درست فردای آن روز من دفتر دیکته ام را اشتباهی جای دفتر ریاضی بردم مدرسه و خانممان من را صدا کرد و من دفترم را گرفتم دستم که ببرم جلوی میزش که مشق هایم را نگاه کند. بعد دفتر را باز کردیم. دیدیم دیکته ست! بعد او یک سری جملاتی گفت راجع به هشدارش و بعد گونه ی چپ من آتش گرفت. این طوری بود که من برای اولین و آخرین بار در زندگی ام کتک خوردم. من همان لحظه برگشتم دوستم سولماز را نگاه کردم و دیدم که دارد گریه می کند و من را نگاه می کند. من راجع به آن سیلی با هیچ کس صحبت نکردم تا امروز. داشتم یک چیزی می خواندم راجع به جلد کردن دفترها و تمام این ماجرا ها با جزییات تمام جلوی چشم هایم آمد و این شد که الان شما می دانید من شانزده سال پیش یک سیلی خورده ام.
من هرگز جرات نکردم به مادرم بگویم که معلم روانی م سیلی به من زده است. بعد تمام روزهایی که سپهر رفت دبستان و من آن موقع رفته بودم راهنمایی، مادرم نگران بود که مبادا سپهر از معلمی کتک بخورد چون مدارس پسرانه وحشیانه تر بود، من در خفا برای آن سیلی نه سالگی م غصه خوردم و باور کنید برای آدم کتک ندیده ای مثل من آن سیلی که آن چنان دردی هم نداشت و فقط جایش یک کمی سوخت، خیلی هتک حرمت بزرگی بود. من وقتی نگاهم افتاد به سولماز - که بعدا توی تولدش پیراهن سیاه و قرمزی پوشیدم و با آهنگ اندی رقصیدم و کیک تولدش یک باربی بود که دامنش خامه بود- که داشت گریه می کرد تازه گریه ام گرفت و زدم زیر گریه و از کلاس دویدم بیرون. من احساس می کردم که دیگر هرگز نمی توانم به کلاسمان برگردم. ما میز چهارم بودیم. من و سولماز.
خوب من فردای آن روز که جمعه بود نرفتم مدرسه و بعدش را اصلا یادم نیست ولی تمام آن روز کشدار را که توی راه پله های مدرسه گریه می کردم، خوب یادم است. خانم درگاهی شما خیلی دیوانه بودید. امیدوارم اقلا در زندگی تان یک بار سیلی بخورید تا بفهمید چه قدر احمق و مریض و روانی بودید که به بچه ای که من بودم آن روز به خاطر یک دفتر اشتباهی سیلی زدید.
من نمی گویم به عنوان یک بچه وحشی نبوده ام. من در شش سالگی پیشانی لنا را گاز گرفتم! یعنی علی رغم تمام نقاط گوشتالود موجود در یک خواهر هشت نه ساله من پیشانی اش را انتخاب کردم و گاز گرفتم. البته شبش که مادرم نگذاشت توی تخت دو طبقه مان که پیش لنا بود، بخوابم کلی گریه کردم چون مادرم به این نتیجه رسیده بود که من وحشی هستم و نباید کنار لنا باشم! یک بار هم با عصای آهنی زدم توی سرش. این ها خیلی فرق دارد با این که بروی جلوی میز معلمت و دفترت را باز کنی و ببینی دیکته است و شپرق. من همان موقع تصمیم گرفتم آخر سال به مامانم بگویم چک خوردم. اما نه آخر آن سال گفتم نه سال های بعد و هنوز نمی دانم چرا.
بعد که من بزرگ شدم، یک چیزی در من بود که دلش می خواست به یک نفر سیلی بزند. فقط سیلی. بعد تر دوبار دو نفر از دوستانم و بعد هم سپهر وقتی دبیرستانی بود، وقتی فهمیدند من تا به حال سیلی نزده ام سخاوتمندانه لپ هاشان را آوردند جلو که من بزنم. اما من راضی نشده ام. سیلی زدن یک اقدام متجاوزانه است. من حتی سعی کردم محکم بزنم اما هنوز که هنوز من احساس می کنم به کسی سیلی نزده ام اما سیلی خورده ام.

۷ نظر:

گلمریم گفت...

اممم. راستش من هم سیلی خوردم و هم زدم. سیلی که زدم سر کلاس دوم راهنمایی به دوستم بود که داشتم خفه اش می کردم. صورت سفیدش سرخ سرخ شده بود. ولی دیگه نمی تونم بزنم. اصرار نکن. نمی تونم خوب.

ناشناس گفت...

خانم درگاهي شما ديوانه بوديد...خيلي بامزه بود...از خنده مردم...من اما يه سيلي به ناصري زدم وقتي راهنمايي بودم.جاي چهارتا انگشتم رو روي صورت سفيد و چاقش خوب يادمه.ساسان گفت آقا اجازه به مامان سينا فش بد داد واگر نه سينا نمي زدش...هنوز دارم فكر ميكنم من و ساسان چهقدر بچه هاي تخسي بوديم كه سر مول ترين ناظم دنيا رو كلاه گذاشتيم...آقاي بخشايي شما مول بوديد

me گفت...

لالا من اون عصا رو که دسته ی سبز چتری بود خوب خوب یادم هست اما هنوز تعجب میکنم که چطور پیشانی ام گاز گرفته شد آنقدر نزدیک موهایم .اما سیلی ، میدانم به کسی سیلی نخواهم زد اگر همین باشم که هستم وگرنه دلیل دارم که باید میزدم تا امروز

me گفت...

اوه فراموش کردم شرم بر خانم درگاهی غصه ام شد برای خواهرکم

Sepideh sadatifar گفت...

لالا جان.ميفهمم حسي رو كه اين ماجرا رو نتونستي بگي.خانم درگاهي رو يادم مياد.اگر چه معلم من خانم لطفي بود كه به همان بدي بود بجز سيلي زدنش. و يادم نميرود نمره رياضي 19.75 من را كه براي رند كردن 19.5 كرد و 19.25 ديگري را نيز همان.و من براي هميشه آن را به دل گرفتم.سولماز را هم با پيرهن مشكي قرمز و آهنگ اندي ورقص او و دختر خاله اش كه با هم هماهنگ بود رايادم آمد.اي دخترك.

Unknown گفت...

سلام. ياد يكي از شعرهاي فك كنم اخوان افتادم كه يه جاش ميگه "ز سيلي زن ز سيلي خور از اين دنياي .... نميدونم چي چي حافظا"
ببينم اين خانوم درگاهي ترك بود ؟ من معلم كلاس دومم خانوم درگاهي بود كه ترك بود و لاغر و گونه هاي برآمده استخوني داشت و من هم ازش دو بار كتك خوردم و كلاً هم خارج از خونه همون 2 بار كتك رو خوردم . مدرسه ما غرب تهران بود تو بلوار فردوس.
گفتم بگم كه بدوني من هم از خانوم درگاهي كتك خوردم. اونم 2 بار و احتمالن اين همون خانوم درگاهي شماست

ناشناس گفت...

اعصابم خورد شد :((
من اگر بودم پيداش مي كردم و با ماشين چمن زن زيرش مي كردم!!!!!!!!