۲۲ آبان ۱۳۸۷

Fake it until you can make it!

چرا آدمی که من باشم عقل ندارد!؟ جدن چرا!؟
چرا همیشه شب امتحان که می شود درس خواندنم می گیرد؟ چرا نمی خواهم بفهمم که این انرژی را دوماه پیش هم داشتم چه بسا بیشتر وقت داشتم. آرام تر بودم. اقلا چهل روزش را با قطعیت می دانم که آرام تر بودم و نخواندم! می دانید؟ نخواندم! آه!! من می دانستم این امتحان کوفتی هم هست اما سوال این است که چرا جو مناسبی نگرفته بود مرا؟! من از سه شنبه پیش تا به امروز هشتصد صفحه پملا شارپی و آن یکی کتاب کوفتی را که باید شصت روز پیش می خواندم، را خوانده ام! یعنی تقریبا خوانده ام! دویست صفحه ای از پملا جان مانده ست هنوز. آیا بهتر نبود یک کمی- فقط یک کمی- زودتر!؟ نه واقعا؟ لابد نبوده دیگر! چه می دانم! بعد الان توی خانه راه می روم و هوارانه آواز می خوانم که خسته شدم! مرده شدم! از طرب آکنده شدم! ســـــــــوختم!
و این زندگی ای است که من برای خودم درست کرده ام.
الان من در نیم ساعت زنگ تفریح خود هستم. ریگیلی بیگیل! هابیلی بیلا!
رفتم دم پنجره اتاقم و ایستادم و می خواهم این منظره را با شما شراکت کنم! فقط دیش بود و کولر! آخر پنجره من به پشت بام همسایه مان بهترین دید را دارد! کمی هوای آبی را تماشا کردم کمی یخ کردم. کمی زهرمار خودم پز خوردم و بعد هم آمدم با خودم فکر کردم چقدر دلم هوای ادبیات مهجور بلتوبیا را کرده. زنگ زدم. چرت و پرت گفتیم و گمانم الان ها تقریبن نیم ساعتم یک ربع است که تمام شده.
و من بعدن می آیم به شما می گویم که این خرخوانی های دم آخر گوریل خور خور پشمی نتیجه داد یا نه!
ووی! من می ترسم! ووی! ووی! ووی! ووی!

۶ نظر:

me گفت...

آچغالی من میدونم بازم خوب میدی امتحانتو.دست خودت نیست که ، هر کسی یه اشکالی داره ;)

ناشناس گفت...

سلام
تا الان نميدونم امتحانتون رو دادين يا نه ولي در هر صورت اميدوارم خوب برگزار بشه

ناشناس گفت...

h

ناشناس گفت...

هاهاهاهاه.

ناشناس گفت...

هاهاهاهاه.

ناشناس گفت...

saraye paEzi!...akhei belekhare va shod inja!...