۲۹ آذر ۱۳۸۷

اهالی منزل و دور و بر- سه یا ما نامردها

بابایم می گوید نامردا! به من و مامانم و لنا و سوپی می گوید. (نامرد را هم خودش باید بگوید. یک جور خنده داری می گوید نیامرد! منظورش نامرد است. من که نمی توانم این جا ادایش را درآروم باید شنیده باشید) می خندیم. می گوید همتون دودی هستید. می گوییم تو هم باش می گوید عمرن یا گاهی حرصی می شود هیچی نمی گوید. دودی بودن من و مامان این است که گاهی الف که می رویم دوتایی یک نخ سیگار را با هم می کشیم. یا قلی می چاقیم و دودی و حلقه ای. یا پیکی زدیم و مامان آن نگاه مضحک همراه با حرکات ابرو و دو انگشتی که سیگار خیالی گرفته را به من می کند که یعنی لاله سیگارش کم است. یعنی بهتر بگویم یک ژست های دهه چهل و پنجاهی می آید که معنی ش این است که بیا بسیگاریم. بعد دوتایی می دودیم. من از نظر همه شان چس دود می فرمام اما من خودم با خودم حال می کنم اما مامان از آن هایی است که طوری سیگار می کشد با عشق که انگار عامل اصلی سلامتی دخانیات است. تریپ سیگاری قدیمی و این ها. لابد می دانید دیگر. یعنی تا ته اعماقش لذت می برد. دود نمیاد بیرون دیگه لامصب.

اصلن خودمانیم سیگار خیلی چیز ژستی مضحکی ست. یک ژست دراماتیک ابلهانه ست کلن. لوله ی سفید احمقی است. حالا نیایید بگویید وای بر تو. تو سیگار را نفهمیدی! شما چه کار دارید اصلن! من از خودم راضیم. خوبیم از نظر خودم این است که خیلی دیر به دیر دلم می خواهد و این در راستای این است که از دندان های زرد و بوی سیگار مانده و سرفه های ته گلویی بیزارم. اما خب راستش در خودم می بینم که سیگاری گند خری بشوم یک روزی اما آن روز امروز نیست. فعلن آدم یک نخ با مامان گاهی هستم. لنا هم تقریبن همین طور است. فرقش با من و مامان این است که ممکن است برود برای خودش پاکتی ابتیاع کند. من و مامان همیشه ز یاران چشم یاری داشتیم. سوپی در صدر جایگاه دودیان خانواده است. بابایم سوپی که دنیا آمده ترک کرده. مامانم هم. کمی کمتر از بیست سال طول کشیده تا دوباره ما خانواده ای باشیم که سوپی که از در بیرون می رود، آت و آشغال بخرد، بابایم داد بزند سیگار ندارید دودی های نیامرد. بخر یه پاکت! اما کلن به نظرش مامانم خیلی خائن ماجرا است که دوباره سیگار می کشد چون خیلی عشقی و معنوی با هم ترک کردند! بعد الان مامانم خائنیت می کند با ما. دونقطه دم فلش و خنده شیطانی.

من اصلن کلن رابطه م با سیگار همین بود. یعنی به طور کل آدمیم که می توانم بروم طرف غیر سیگاری ها را بگیرم مقابل سیگاری ها. در این حد نیامردم. بعله!

پس این نوشته چه بود؟

این یک کرم بود در راستای این که آن هایی که می گویند چرا همه از سیگار می نویسند و آه سیگار شما را منورالفکر نمی کند و آه و غیره را مشمئز کنم. یعنی لذتی می برم الان از این حرکت دگر مشمئز کن خودم ها! نمی دانید! الان دیگر کاری ندارم و از جمع خداحافظی می کنم.

به قول آن دوست ندیده ی صد و هفتاد و شش سانتی بلاگر نوپا، سیگار؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چيزهاي زيادي در دنيا خر است و سيگار گاهي خرما !