۲۰ بهمن ۱۳۸۷

بگذارید برایتان بنویسم.

عینک نزدم و همه چیز را چپندر قیچی می خوانم. یعنی هر چیزی را هر چیزی می خواهم می خوانم. توی گودرم یک کمی گیجم. یک لحظه هایی احساس می کنم باید یک ایمیلی برای دنیا یا کارپه یا مسی یا رسولی بزنم ازشان بخوام فشرده برایم توضیح بدهند چه بر سر گودر می رود. کی به کی دارد چه می گوید. این خانم قهوه ایه کی هست که همه ش این همه داستان درباره گودال های آبش هست و می دانید می خواستم بپرسم موهاش چرا وز شده؟ از دست شماست؟ این پست هرمس چرا مثل علف هرز دارد رشد می کند؟ این پست سارای کتاب ها که نوشته آدم خودش می داند کی دارد چه غلطی می کند چرا انقدر رفته صاف همان جا نشسته که باید؟ چرا وصف حال است این قدر؟ بعد دیدم حالا فرض کن ندانم چرا. فرض کن هی بروم پست رسولی بخوانم نگو آیدا نوشته باشد یا پست آیدا بخوانم نگو رسولی یا مسی یا چمیدانم کدامشان نوشته باشد. فقط کمی احساس کلک خوردگی می کنم. این هم که چیزی نیست. چشمم کور. می خواستم جواب ایمیل فراخوان را بدهم. نه؟

یک جایی نوشته بد نیستیم. می خوانم بدنیسم! با خودم سه ثانیه تحلیل می کنم که این بدنیسم را از روی چی ترجمه کردند؟ داشتم همین طور برایش داستان درست می کردم که عجب کلمه ی با مزه ای ست و بعد می بینم نوشته شما چطورید؟ می گویم من!؟ صدای تق زدن روی پیشانی می آید. دست من است. پیشانی هم پیشانی من است. باز یک چیزی یادم افتاده لابد. یارو گفت: خانم خنده ت را کنترل کن. آمدم بگویم تو هم فلانت را. لبخند زدم. آدم که عصبانی می شود همه چیز را به فلان ربط می دهد. هنوز هم نفهمیدم چرا ربط می دهد واقعن و هنوز نمی دانم با چه قدرت ماورایی خودم را نگه داشتم و نگفتم. می دانید؟ امر به منکر ایز کیلینگ می. بابا تو خودت چقدر درستی مرد حسابی که گفتی نخندم؟ می دانی چقدر گریه کردم که عوضش پنج ثانیه خندیدم که درآمدی نخند؟ نمی دانی. به همان خدای زبری که فکر می کنی داری، نمی دانی... خیلی بدم آمد. خیلی... حالم را به هم زدی... این ها را می نویسم که فردا دیگر راجع به این که به من گفت نخند حرف نزنم.

دلم می خواهد این را هم برایتان بنویسم که یک آدمی را دیدم که اگر توی دستشویی باشد باهاش حرف بزنی، جوابت را نمی دهد. شاید حتی می گفته اهم اهم و من نمی شنیدم. خدایا آخر آدم توی دستشویی مگر لال می شود؟

خدایا ما را از شر آدم هایی که ناله می کنند محفوظ بدار. توی پرانتز: الان منظورم همکارهای این جوریست وگرنه که در دوستی باید نق زد و ناله کرد وگرنه کی کرد؟ واقعن کی کرد؟ خدایا به ما صبر بده وقتی یک منشی وسط هیگار ویگاریت جهان برای یک فکس فرستادن چون یک بار کنسل شده ناله می کند. آه و آه و آه ... نکن نازنین. وقتی یادش می رود برای بدیهی ترین بحران شرکت که الان به مرحله پیک شدن رسیده، تسهیل دار شرکت را خبر کند. شما برای همین کار آن جایی. یک نفر نفس های عمیق می کشد تند و تند. دست آخر به سرفه می افتد.

خیلی توقع زیادی ست که هر کسی فقط کار خودش را درست انجام بدهد؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اه اه از دست اين منشيا ! فكر مي كنن اومدن پيك نيك (از لحاظ بك بايتيتگ)

ناشناس گفت...

بله که توقع زیادی است ... دنیا پر است از آدمهایی که اصلا کاری انجام نمی دهند چه برسد به اینکه درست باشد ! سطح توقع شما بالاست خانم لالا