۱۷ شهریور ۱۳۸۸

بشمر

یک. چیز خوبی که توی آدم‌های جدیدی که می‌بینیم همیشه جذاب و متفاوت می‌تواند باشد، منرشان است. یعنی هیچ دوتا آدمی را نمی‌شود پیدا کرد که خلقشان مثل هم باشد. من فکر‌می‌کنم این یکی از عالی‌ترین چیزهای هستی‌ست. یعنی می‌توانی به‌قدر آدم‌های روی زمین منر جدید پیدا کنی. همیشه می‌شود چیزهای تازه‌ای دید و آیا این معرکه نیست؟

دو. این‌که آدم، آدم‌های زیادی دور و برش داشته‌باشد، هیچ به‌معنی این نیست که آدم، آدم‌های کافی دور و برش دارد.

سه. توی ترافیک پشت چراغ قرمز ایستاده‌بودم، یک دوصد‌شیش جلوی من بود. بچه روی صندلی عقب ایستاده بود و هاری‌می‌کرد. یعنی اگر فکر‌کنید که من اصطلاحی جز هاری‌کردن برای کاری که داشت‌می‌کرد دارم، سخت در اشتباهید. کار دقیقی که می‌کرد این بود که توی نود و نه ثانیه چراغ قرمز هزار و پانصد دفعه باسنش را چسباند به سقف ماشین و باز دوباره راست ایستاد. باز با یک جهاد عظیمی باسنش را چسباند به سقف، باز صاف ایستاد. یعنی من پهن شده بودم از خنده که این بچه واقعن از چیِ این‌کار خوشش‌می‌آید که هی تکرار می‌کند؟ خلاصه مفصل خندیدم. بعد روحیه‌م از این روحیه‌های تعمیمی بود، این بود که فکر‌کردم با خودم که مگر خودم چه‌کار‌می‌کنم؟ غیر از این است که از یک کاری که خوشم می‌آید صدها بار تکرارش می‌کنم علیرغم این‌که گاهی تکرار‌کردنش خیلی کار ابلهانه‌ای به‌نظر‌می‌رسد. بعد خود کار اصلن آن‌قدر مضحک است که چسباندن باسن‌شرت‌نخی‌سرخابی‌دار پیشش خیلی چیز خاصی نیست. حالا این‌که ما به‌عنوان آدم بزرگ می‌توانیم در خفا باسنمان را بچسبانیم به سقف ماشین معنی‌ش این نیست که باسنی به سقفی نچسبیده‌است.

چهار. دیدید توی شماره تلفن سیو کردن چه شاهکارهایی هستیم؟ یک سری را با اسم و فامیل و دم و دستگاه و لینکی که از طریقش آدمه را می‌شناسیم سیو می‌کنیم، بعد دو ماه که می‌گذرد، هربار که زنگ‌می‌زند و اسم و فامیل و تشکیلاتش می‌افتد روی مانیتور موبایلمان خنده‌مان‌می‌گیرد از دو‌متر اسم. بعد از آن‌طرف می‌بینیم روی موبایلمان افتاده شوکت، حالا هی فکر‌کن، فکر‌کن، که شوکت کی بود خب؟ یادت نمی‌آید که. خودش را معرفی هم می‌کند یادت نمی‌آید. حالا هی به همه بگو کانتکتم پریده. یارو خودش را کامل معرفی‌کرده باز یادت نمی‌آید و تو این‌طور آدم شادمان شاهکاری هستی.

پنج. توی همه‌ی خانه‌ها یک آدابی هست برای هر غذایی. حالا نمی‌خواهم تمام آداب غذایی خاندانم را این‌جا بنویسم اما سوپ جو را می‌نویسم. همیشه مامان ما سوپ‌جو که درست می‌کند. شیر و خامه‌ش را که می‌ریزد، یک‌طور معنوی‌ای من را صدا‌می‌زند که مامان بیا بچش. بعد من اصلن تا حالا یک‌بار هم تنهایی سوپ‌جو درست نکردم. یعنی من و همه‌ی مواد سوپ‌جو را باهم بگذاریم توی آشپزخانه لزومن این سوپ‌های خوشمزه‌ی مامانم درنمی‌آید ولی مامانمان همیشه طوری من را صدا‌می‌کند که بروم سوپ‌جو را بچشم انگار من پروفسور سوپ‌جو هستم. بعد این یک حال خیلی خوبی می‌دهد.

شش. حرف‌های آشپزخانه‌ای نوشتم یادم به ماشین‌لباسشویی افتاد. من از آن‌جایی که همیشه از مادر شاغل رنج‌برده‌ام، خیلی راحتم با کارهایی که باید توی خانه انجام‌بشود اما خواستم بدانید که به‌نظرم این دستگاه بسیار پیچیده‌ست و من اصلن نمی‌فهمم چه‌‌طوری کار‌می‌کند. البته من این مطلب را با خواهر خود درمیان‌گذاشتم و او هم خیالم را راحت کرد که قبل از زندگی مستقل از همین سندروم رنج‌می‌برده ظاهرن و به‌نظرش ماشین‌لباسشویی خیلی پدیده‌ی غریبی می‌آمده اما طبق شواهد لباس‌هاشان دارد شسته‌می‌شود به حول و قوه الهی و حتی بلد است چه‌قدر از چه مواد شوینده‌ای را بریزد آن‌تو و چه لباس‌هایی را با هم بشوید. جل‌الخالق.

هفت. بعضی کارها برای نکردن است.

هشت. فرمول‌هایی که توی زندگی‌مان برای خوب کردن خودمان داریم لزومن همیشه جواب‌نمی‌دهند. یعنی فکر نکنیم اگر یک‌بار دستمال بستیم سرمان را و خوب شد دفعه بعد هم دستمال ببندیم خوب می‌شود. دردها این‌طور موجوداتی هستند که هربار یک‌مدل جدیدی خوب می‌شوند.

نه. نمی نویسم نه را. می‌نویسم نمی‌نویسم که بفهمید چه آدم کرمالویی هستم.

ده. برایم توضیح داد که ساز و کار فلان ماجرا هم اعتیادی‌ست. همین است که حالش بسته به حال همان موقع آدم است. خیلی توضیحش خوب بود. یعنی یک توصیحی بود که به منی که نمی‌توانستم آن‌لحظه حالم را توجیه کنم، باید داده‌می‌شد. بعد این‌طور اوقات است که خوشحال می‌شوی آدمی که کنارت نشسته صبح تا شب با هم مزخرف می‌گویید و طراحی‌می‌کنید، یک آدم محشر نازنین حسابی‌ست که می‌توانی یک لحظه‌ی خصوصی‌ای را باهاش درمیان بگذاری و بفهمد و حتی توضیحش بدهد برای آدم تا آدم خیالش راحت بشود که اولین کسی نیست که به همچین ماجرایی افتاده. بعله.

۵ نظر:

علی گفت...

از این باسن های به سقف چسبیده ی زندگی...ای وای

سامي گفت...

آخ آخ اين ماشين لباسشويي را گفتي! هنوز هم براي من از فنون پيچيده‌ي بشري است. يعني دكمه‌ها و اين بيل‌بيلك رويش مثِ آپولو مي‌مونه لامصب....

شاهين گفت...

بععله

Unknown گفت...

يك. بسيار بسيار موافقيم
دو. بسيار بسيار موافق تريم
سه. بسيار بسيار خنديديم
بقيشون يادم نيست!

م .ا گفت...

اوه
میدونی چیه؟
من یه مشکلی دارم کلن
اونم اینه که از تکنولوژی سر در نمیارم یا شایدم مشکل از حافظه مه
میدونی چیه؟
من وقتی کولر رو روشن می کنم کار با لباس شویی یادم میره
و وقتی با جاروبرقی کار میکنم کار با مایکروویو یادم میره
جدی میگم