۲ دی ۱۳۸۸

من؟

من مریضم عین چی اما حالم خوب است عین پیچ‌پیچی. یک سرحالیِ بیخودی زیر تک‌تک سلول‌هام دارد می‌جوشد. توجیهی هم برای این کار سلول‌هام ندارم. از در که آمدم تو، سلام دادم، بس که خروس بودم، خانم همکار فکر کرده که من آقا مصطفی هستم. آقا مصطفی یعنی پسر پیک شرکت. من تا حالا یک بار آقا رضا بودم فقط. الان آقا مصطفی هم شدم. البته یک نظریه هست که من الان رفتم قم مجاور شدم و من دیگر من نیستم. یعنی منِ خودم نیستم(سلام هامون). من یک آخوند خجالتی جوانی هستم که عاشقش شدم. مال و منالم - یعنی یوزر پسوردم- را هم دادم بهش. خودم ماندم آن‌جا دم حضرت معصومه. گریه‌زاری می‌کنم . طلب مغفرت می‌کنم. این‌طور کارها. یعنی یک ملغمه‌ای از بی‌ئینگ جان لالویچم با فوت آیت‌الله و سرماخوردگی‌های مکرر. صدام هم همچین بم شده که بیا و ببین. سربه‌زیر هم شدم. نیست که درس طلبگی می‌خوانم، برای همین. یعنی همان.

بعد؟

بعد حتی نمی‌ترسم اندوهی سر رسد از پس کوه. با همه چیز در صلحم. چه‌می‌دانم شاید عمر این حالم دو روز باشد. حالا که دو روز است، ننویسم؟ هرگز. می‌نویسم. فقط عیبم این است که بعد از سه روز آمدم کار، اما طراحی‌م نمی‌آید. بغلم می‌آید. نرمالویی‌م می‌آید. زمزمه‌ی تب‌دار در گوشم می‌آید. گره‌خوردنم می‌آید. نوازشم می‌آید. اوه اوه. همین‌طوری برای خودش دارد می‌آید پدرسوخته...

۳ نظر:

Shahrooz گفت...

هوم؟! نظر خاصي ندارم :دي فقط درباره خط هفتم بگم كه از نظر من دين و معصومين رو براي همين كار ساختن (و چند تا چيز ديگه) خيلي هم خوب جواب ميده اتفاقا

c!na گفت...

من؟...دلم مي خواد ماتحتم را بچسبانم به سقف ماشين زندگي و هاري كنم:دي

ناشناس گفت...

با خروس حال کردم. وقتی نوجوون بودم و تازه بالغ شده بودم داداشم دهنمو سرویس می کرد. می گفت صدات جوجه خروسی شده. بعد می رفت لب پله ها می ایستاد و ادای جوجه خروسی رو در می آورد که تازه میخواد قوقولی قوقو کنه. خوب باشی