۱۲ بهمن ۱۳۸۹


نازِ بدنم کم شده. چه کنم؟*
از دندان‌پزشکی بازگشته‌ام اما دندان‌پزشکی از من بازنمی‌گردد. یک دندانم درد می‌کرد. یک درد مزخرف مستمری می‌کرد. دو هفته یک مرضی به جان بیمه‌ام بود و نتوانسته بودم دکتر بروم. بالاخره مرض بیمه‌ام را رفع کردم و امروز رفتم دندان‌پزشکی. طبق معمول که به دندان‌پزشکی می‌روی و هر کجای دنیا باشی همین است، علاوه بر آن دندانی که درد می‌کرد، یک دندان دیگر هم پیدا کرد که باید درست شود.
یک مدلی که دندان‌پزشک‌های خارج ما دارند این است که مثلن اگر بخواهی برایت آمپول بزنند و دهانت را بی‌حس کنند وقت پر کردن دندان، پولش را بیمه نمی‌دهد. رقمش هم درشت نیست. پانزده تا بیست یوروست. من هم دانشجوی جو زده که مایل است پول‌های خویش را خرج الکی نکند، فکر کردم وقتی می‌گویند می‌توانی بدون بی‌حس کردن دندانت را پر کنی و آمپول ادای آدم لوس‌هاست و اگر لوسی باید پولش را بدهی، گفتم که نخیر. من لوس نیستم و پول هم نمی‌دهم. پر کن دکتر نیکلاس جان. نشان به آن نشان که از وقتی آمدم بیرون که شش ساعت پیش بوده، یک سوپ عدس توی خیابانی که سراسر مه گرفته بود خوردم و لاغیر.
نمی‌دانم چرا دهانم را انقدر باز کرده که گوشه‌ی لبم پاره شده. توی ایران هیچ دکتری دهان من را پاره نکرده بود. نیکلاس یک لوله‌ی پنبه‌ای یا شاید یک پنبه‌ی لوله‌ای کرده بود زیر لب بالا و یک لوله‌ی پنبه‌ی لوله‌ای دیگر کرده بود توی لب پایین و می‌تراشید بی انصاف. دو سه جا یادی از فیلم صد و بیست و هفت ساعت جایی که دستش را می‌برید و می‌رسید به عصب‌ها و یک صدای سوت وحشتناکی می‌آمد توی فیلم برایم زنده شد و حرکات ماری و پرشی و جهشی از خودم بروز دادم. در آن‌گاه نیکلاس مرا همی گفت که جای سختش تمام شده و اگر بخواهم هم برایم آمپول نمی‌زند پس چاره‌ای ندارم جز این‌که وول نخورم.
هم‌اکنان که این نوشته را می‌نگارم حالت غش به دهانم مستولی‌ست. زبانم که به دندانم می‌خورد همان حرکات ماری بهم دست می‌دهد باز. از آن بدتر گشنه‌ام اما اصلن حاضر نیستم ریسک جویدن چیزی را بکنم. از آن بدترین این‌که بیست روز دیگر دوباره وقت دارم و همین آش و همین کاسه‌ست. انقدر خودم را منقبض کردم زیر دستش، گردنم درد می‌کند. سوالی که بر ما جاری‌ست این است که آیا ما لیاقت نداریم پول اضافه بدهیم دهنمان را بی‌حس کنند دفعه‌ی بعد؟ آیا ما می‌توانیم با انگ ای لوس! ای ننر! ای بی‌آمپول دندان پرنکن! زندگی کنیم؟ آیا دفعه‌ی بعد ما چه کار کنیم؟
این پست به قصد سیر شدن کاذب نوشته شده اما اصلن از عهده برآورده کردن خواسته‌ی ما برنیامده و ما چاره‌ای جز هوا کردنش  و بقیه‌ی گرسنگی را خوردن نداریم. غرغرغر. هاپ‌هاپ‌هاپ.
*مامانم همیشه بچه که بودیم خودمان را برای چیزهای بیخود لوس می‌کردیم می‌گفت چیه؟ نازِ بدنت کم شده؟ بعد مقادیری با ناز کردنمان، به ناز بدنمان می‌افزود و حال ما خوب می‌شد و نق نمی‌زدیم دیگر.

۵ نظر:

Unknown گفت...

لاله جونم کاش پیشت بودم و نوازشت می‌کردم. من میگم معلومه که خیلی هم لیاقت داری آمپول بیحسی بزنی‌. مگه میخواهی‌ تمرین شکنجه در زندان کنی که خود آزاری میکنی دختر نازنین؟؟

پردیس گفت...

به عنوان یک دندانپزشک مب خوام بگم تو چی کار کردی با خودت؟؟!! به من یک میالیون هم بدن برای خودم که هیچ چی برای مریضم هم بدون بی حسی کار نمی کنم. گفتم عمق فاجعه رو بفهمی!

MohsenT گفت...

من هم به عنوان يك برنامه نويس هيچ وقت اين كار رو نمي كنم. مگر اين كه يك ميليون بدن.
البته اگه يه ميليون بدن بقيه رو بي حس نكنن حتي هم كه چه بهتر
فكر كنم يكي دستت انداخته يا اين كه يكي يه ميليون گرفته كه تو رو بي حس نكنن.
حالا فهميدي عمق فاجعه رو؟

MohsenT گفت...

راستي سلام
مي دوني كه سلام كردن كلاً‌ خيلي عمل ريسكي اي است

ناشناس گفت...

البته فکر کنم انقدری که درد کشیدین، واقعاً خیلی صبوری میخواد که تونستین تحملش کنین. با درد گشنگی چه باید کرد ولی؟
چرا خب همچین ریسکی کردین؟ خیلی درد داره بدون بی حسی! فکر کنم همون صحنه‌ای که از فیلم گفتین، به اندازه‌ی کافی بیانگر عمق فاجعه بود :(
کاش بازم کسی بود که بتونه اون ناز بدن رو جبران کنه و از درد بکاهه.