امروز حمام کردم و توی حمام که دوش را گرفته بودم روی کلهام،
به خودم میگفتم چه خوبه. قشنگ با صدای بلند میگفتم چه خوبه. چون چه خوب بود.
احساس راکاستاری میکردم از اینکه حمام کردم. دقیقتر از اینکه تنهایی حمام
کردم.
از اینکه آب گرم داریم احساس جواهری میکردم. آب گرممان
آخر از پنجشنبه قطع بود. کارش ده دقیقه بود که دویستوسیوسه یورو ارزش داشت. ما
میخواستیم توی آخر هفته بدهیم تعمیرش کنند اما گفتند قیمتش دو برابر است برای
تعمیر آخر هفته. ما هم چون دویستوسیوسه تا چهارصدوشصتوشش برایمان خیلی فرق
دارد، گفتیم چشممان کور آخر هفته آبمان یخ باشد.
نا گفت میآید عصری حمامم میکند اما ساعت یکوچهلدقیقه آب
گرم توسط یک آقای خیلی قشنگی درست شده بود و من دیگر طاقت حمام نکردن حتی یک دقیقه
را هم نداشتم. تلفنم را بردم توی حمام که اگر خوردم زمین بتوانم به یکی زنگ بزنم،
نجاتم بدهد. در را هم قفل نکردم چونکه نمیخواستم اگر من دارم کف حمام میمیرم در
حماممان را هم بشکنند. همخانههام خانه نبودند. در واقع کارم غیرعاقلانه بود. اما
موضوع این بود که تا قبل از حمام کردن تنها موضوعی که بهنظرم عاقلانه میآمد،
حمام کردن بود. حاضر بودم هر چیزی بشود فقط من حمام کرده باشم.
شما که صبح جَلدی دوش گرفتی، حتمن حرف من را نمیفهمی. اما
من خودم خیلی حرف خودم را میفهمم. آب خیلی خوب است. دوش نعمت است. وان پر از آب
گرم و صابون و نمک آدمشور نعمت است. پا نعمت است. همین پای چپ. همین پای چپ که
حرکتش برای من این است که انگشتهاش را تماشا میکنم که تکانشان میدهم. آخریه
تکان نمیخورد. گچ سفت بغلش کرده یا از آن بدتر من نمیتوانم تکانش بدهم. نمیدانم
کدام است. خلاصه خوب نیست.
یک بخش خوب عجیبی دارد این قضیه و آن این است که بعد از مدتها
خسته نیستم. من خیلی خسته بودم. الان اصلن خسته نیستم. اما بَسَم است. الان حاضرم
دوباره خسته بشوم.
مشق دارم اما که با پا یا بیپا باید بنویسم. مینویسم.
حواسم پرت قلیست که هفتهی دیگر این موقع نشسته توی هواپیما که برود آسیا
را فتح کند. فتح آسیا را ماجرایش را خواهم نوشت. حالا نه.
الان هنوز هست و با دو بشقاب غذا آمده توی اتاق و گفته که
لپتاپ را کنار بگذارم و شام بخورم.
من مطیع.
۲ نظر:
لاله سلام
دوستت دارم. همیشه میخوانمت. به نظرم سبک نوشتنت بی نظیر است در میان وبلاگ نویسان. روحیه مبارزت را دوست دارم. امیدوارم پایت زود خوب شود. شاد شاد شاد باشی که همیشه شاد می کنی خواننده گانت را.
با مهر
سلام خواهرم
من از گودر میخونم اینجارو
گفتم بیام یه سری هم به خود وبلاگ بزنم
این تابلوی شهر که این گوشه بالا بود کجا رفته؟
ارسال یک نظر