۲۶ بهمن ۱۳۹۲



شلوار وبلاگ‌نویسی‌م را توی خانه پدر مادرم پیدا کردم. یک هفته شد که تهرانم. خیلی خوش می‌گذرد. تهران را قدری که توی یک هفته می‌شود نشان داد، به قلی نشان دادم. الان یک لحظه‌ی کمیابی‌ست که کسی خانه نیست. قلی توی هواپیماست به سمت خانه. پدرم رفته مادرم را از سر کار بردارد و سوپی و لنا هم سر کار خودشانند. منم و شلوار وبلاگ‌نویسی و خانه‌ای که نمی‌دانستم قبلن صدای تیک‌تیک ساعت‌هاش انقدر بلند است. 
صبحی قلی را بردیم فرودگاه. خواستم از نگهبانی اول باهاش رد شوم چون اضافه‌بار داشت و دلم می‌خواست کمکش کنم. نگهبان گفت نمی‌شود. ایستاده بودیم دم در ورودی و داشتم سعی می‌کردم هر چیزی که بلدم را برایش توضیح بدهم که بتواند فرشی که پدر مادرم بهمان هدیه داده بودند، ببرد. تا یک هفته‌ی دیگر که خودم با خوراکی‌ها بروم. یک ملایی آمد با عبا و امامه و زنش ظاهرن عرب بود. جناب ملا هم مسافر نبود و فقط می‌خواست زنش را همراهی کند. نگهبان اول یک نه و نویی کرد و بعد ملا را راه داد. نگاهش کردم، گفتم دو سری قانون برای همراه داریم؟ سرش را انداخت پایین. گفتم نه جدی واقعن قوانین ما با هم فرق می‌کند؟ گفت هیچی نگو. سریع برو تو. هیچی نگو. رفتم. 
یک ساعتی طول کشید تا بالاخره چک‌این کرد و پنج کیلو اضافه‌بار داشت. گفت کیلویی هفت یورو. برایم چهار کیلو زد. رفتم آن طرف. خانم گفت بیست یورو بده. تخفیف می‌دهم بهت. گفتم ریال هم دارم. ریال بدهم یا یورو. گفت ریال بده هفتاد و هشت هزار تومن. پول‌ها را که داشتم می‌شمردم، گفت هفتاد هزار تومن بدی بس است. نه مهری. نه رسیدی. نه هیچی. رفتیم دم کانتر. رسید بارها را بهش داد. یک چشمکی هم به هم زدند، دو تا خانمی که کارم را راه می‌انداختند و قلی رفت. من هم نمی‌توانستم دست از این فکر بردارم که این پول را ما به هواپیمایی پگاسوس ندادیم. دادیم به خانم کانتری‌ها. بدبختی این‌جا بود که راضی بودم. دلم می‌خواست فرشمان را ببرد. برد.
بیرون که آمده بودم بیدار بیدار بودم. ماندم فکر کنم آمدن ملا خیر بود یا شر. 
حالا هنوز یک هفته از تهرانم مانده. از تمام بارهایی که آمده بودم بعد از این چهار سال بیشتر خوش‌خوشانم است. خیلی وقت بود زمستان تهران را ندیده بودم. 
تهران عجیب است. همه چیز مثل قبل است و هیچ چیز مثل قبل نیست. ماشین را برداشته بودم پریروز قلی را برسانم جایی، رسیدم سر کوچه‌مان، خیلی غریزی می‌دانستم یک چاله‌ی بدی سر کوچه است. کشیدم کنار. چاله‌هه هنوز بود. من هم هنوز یادم بود. 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam,
ye soal: gholi age Irani nist, chetori bordish Iran? ino miporsam, choon bf khodam Irani nist, vali man mikham bebaramesh Iran. Bad mitarsam gir bedan !

t گفت...

لاله جان می‌دونم که امامه رو دوست داری. برا همین حواس‌ت پرت شده و عمّامه رو نوشتی امامه ;-) ببخشیدا.