۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳

They said it about Love but it is also appropriate on Integration, Both are like Fart, if you push so hard, it is going to be Shit

اینتگراسیون. سه. 
 
برهنگی
یک شوک فرهنگی بزرگی که من باهاش مواجه شدم، برهنگی بود. 
علتش شاید این بود که خیلی فکر می‌کردم در این باره آدم بازی هستم و لازم نیست درباره‌ش فکر کنم.
من خاطرم هست بچه که بودم، با بابام که می‌رفتم حمام، تمام مدت شورت پام بود. شاید دبستان بودم. بعد بابام آخرهای حمام می‌گفت بابا جون من یک طرف دیگر را نگاه می‌کنم، تو لباس زیرت را دربیار و خودت را بشور. بعد هم حوله‌ی حمام را باز می‌کرد با دو دست می‌گرفت طوری که مثل یک پرده تا جلوی چشمانش بیاید، بعد من لخت می‌شدم، خودم را گربه‌شور می‌کردم، بعد تذکر هم می‌داد که کجام را باید بهتر بشورم، اما من که برمی‌گشتم نگاهش می‌کردم حوله را می‌گرفت بالا که یعنی من داشتم تو را نگاه نمی‌کردم که داری خودت را خوب می‌شوری یا نه. بعد تمام که می‌شد، می‌رفتم سمت بابام، بابام حوله را می‌پیچید دورم. 
من خیلی از آدم‌های نزدیکم را هرگز لخت مادرزاد ندیدم. طبیعی نبود ما جلوی هم لخت بشویم. 
دامن هم که پام بود از بچگی شنیده بودم که باید پاهام را به هم بچسبانم. چون لازم نیست کسی لباس زیر من را ببیند. 
خب آدم این‌ها را یاد می‌گیرد. بعد از سال‌ها، تبدیل به یک چیز طبیعی می‌شود. یاد می‌گیری حد و مرزها چه‌طوری‌ست. مثلن لباسی که سینه‌ش باز است اشکالی ندارد اما بیشتر از پنجاه درصد سینه را نباید نشان داد. نوک سینه آدم نباید برجسته بزند بیرون. سوتین چسبی، چسب نوک ممه، سوتین دکلته... انواع و اقسام راه‌حل‌ها برای جلوگیری از نوک ممه توی مغازه‌ی لباس زیر فروشی ایرانی وجود دارد. طوری که نشان دادنش برای آدم خیلی غیرعادی می‌شود. هر کار کنی نمی‌توانی خاموش کنی دکمه‌ی نوک ممه را. 
همیشه حواست هست که نوک ممه‌ت که بیچاره دارد درجه‌ی هوا را نشان می‌دهد، در چه وضعی‌ست. 
این‌جا لخت شدن خیلی عادی‌تر است. اولین بار این‌طوری بود که توی دستشویی داشتیم با هم‌خانه‌م حاضر می‌شدیم برویم بیرون، هفته‌ اول، دوم بود که آمده بودم وین، همین‌طور که باهام حرف می‌زد، رفت نشست روی توالت به شاشیدن. یعنی اگر شما فکر کنی، شاشیدن و شلوار پایین کشیدنش ذره‌ای در ریتم حرف زدنش تغییر ایجاد کرد، نکرد. من هم که کول. اگر شما فکر کنید عکس‌العمل نشان داده باشم.
بعدتر توی خانه‌های اشتراکی دیدم که وقتی یکی دوش می‌گیرد آن یکی می‌رود مسواک می‌زند یا دستشویی می‌رود یا یکی توی وان است، دوستش می‌آید بغل وان می‌نشیند که با هم حرف بزند. نه که دوست‌پسر دوست‌دختر باشند. نه. 
لخت بودن امر عادی‌ست که اصلن بهش فکر نمی‌کنند این‌جور که من. 
من مجبور شدم که توضیح بدهم دوست ندارم وقتی توی وانم یا دوش می‌گیرم کسی وارد حمام بشود. چه زن و چه مرد. آن‌ها هم قبول کردند.
من وقتی یکی لخت است، توی سرم آژیر کشیده می‌شود مدام. یعنی خیلی به سختی می‌توانم این‌که طرف لخت است را، نادیده بگیرم. حالا آژیر شاید اغراق باشد اما حواسم جمع است.
حرف زدن درباره شرمم و این‌که برام عادی نیست با قلی خیلی خوب بود. با ماگدالنا هم در این‌باره حرف زدم. یک بار ازش پرسیدم حد لختی آدم با بچه‌هاش چیست؟ گفت که اگر توی حمام باشی در را باز کنند، نباید جیغ بکشی که آی من لختم برو بیرون. می‌توانی راحت بایستی و به سوالی که می‌پرسند جواب بدهی اما نباید این‌طوری باشد که تمام اوقات لخت مادرزاد باشی و این را برای بچه‌ها عادی کنی. طبعن اصرار می‌کرد که بدانم خیلی خانواده‌ها با هم فرق دارند و این برداشت شخصی او از تربیت بچه‌هاش است.
گفتنش آسان است. نه؟ عمل کردن بهش آسان نیست.

چالش؟ سونا
توی فرنگِ ما و خیلی فرنگ‌های دیگر، آدم لخت مادرزاد توی سونای خشک می‌رود. یعنی یک تابلویی آن‌جا هست که زده لطفن لباس شنای خود را دربیاورید، لطفن دمپایی خود را دربیاورید، لطفن با خودتان یک حوله ببرید تو که رویش بنشینید که روی چوب‌های نشیمن عرق نکنید.
من هم همان‌طوری که شما می‌دانید، خیلی کول‌تر از این حرف‌هام که نروم توی سونا. 
اولین باری که رفتم سونا، سخت‌ترین کارم این بود که به عورت مردم نگاه نکنم. تفاوت ظریفی هست. همه‌ی آدم‌ها برهنه هستند اما تقریبن هیچ آدمی به عورت آدم دیگری نگاه نمی‌کند. اگر هم دلش بخواهد یواشکی نگاه می‌کند. خیلی یواشکی. خیلی نامحسوس. برای من سخت‌ترین کار بود به عورت مردم نگاه نکردن. روز اولی که رفتم سونا به همه‌جای همه‌ی آدم‌هایی که توی آن سونا بودند نگاه کردم. اصلن توانایی خاموش کردنش را نداشتم. اصلن نمی‌توانستم فکر نکنم که با چهل تا آدم لخت نشستم یک‌جا. بدبختی‌م هم این بود که برای هیچ‌کس مهم نبود جز من.
خیلی درباره‌ش فکر کردم و حرف زدم تا امروز که برایم کمی عادی‌تر شده.
زمستان گذشته توی سونا بودیم، یک پیرمرد عجیبی بود که خیلی همه را برانداز می‌کرد. من را هم برانداز کرد، جوری که ما تو فارسی می‌گوییم یک جوری نگاهت می‌کنند انگار لختی. همان‌جور. واقعیت این بود که خب تن من هم چیزی نبود. وقتی دیدم برایم عجیب است که کسی توی سونا یادم بیاورد برهنه‌ام، فکر کردم بالاخره دوزاری‌ام در این‌باره افتاده. 
نه که همه‌جا برایم عادی شده باشد برهنگی. نه. همیشه یک چالشی هست. یک جایی که دوباره یادت می‌افتد. 
مامان قلی با دوست‌دخترهاش آخر هفته‌ی پیش رفت ترکیه. روز قبل از رفتن ما آن‌جا بودیم. من و قلی و نوربرت و فرانس نشسته بودیم و مامان قلی هفت‌هشت تا بیکینی و مایو و رومایویی را تنش کرد و جلوی ما راه رفت تا ما بهش بگوییم توی کدام از همه قشنگ‌تر است. چون می‌خواست خیلی خوشگل باشد. 
من توی خانواده‌ی خیلی راحتی بزرگ شدم اما من این صحنه را توی خانه‌ی خودمان ندیده بودم. شاید اگر استخر داشتیم دیده بودم اما نداشتیم. وقتی گفت که می‌خواهد مایوهاش را نشان بدهد، من گفتم من می‌توانم بیایم توی اتاق خوابت. گفت نه. بنشین همین‌جا. دوست دارم پسرها هم نظر بدهند. باز به چشمم آمد که چقدر این چیزها توی سر من زنانه مردانه است. 
من نسبتن همان‌جورم که توی تهران بودم از نظر برهنگی. جلوی آدم‌های زیادی نمی‌توانم لخت بشوم. نمی‌خواهم. با دوست‌های صمیمی‌مان که مرد هستند، دوست ندارم توی سونا بروم. آدم‌های غریبه برایم ابدن مهم نیستند چون بعد از سونا شاید هرگز نبینمشان.  توی استخر و آفتاب تاپ‌لس نیستم. اف‌کاکا نمی‌روم اما هر وقت با قایق از جلوش رد شویم، چشم‌چرانی را از خودم دریغ نمی‌کنم. 
الان این‌طوری فکر می‌کنم که آدم نباید به خودش زور کند این‌طور چیزها را. من آدمی هستم که دوست دارم مرزهای خودم را جابه‌جا کنم. بنابراین خیلی چیزها را امتحان کردم و می‌کنم. بعضی خوب درآمده و تکرارش کردم، بعضی نه. مهم این است که آدم حواسش جمعِ حد و مرز خودش باشد. زیاد فشار نیاورد به خودش. 
این نوشته ادامه دارد.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

این پستای اینتگریشن خیــــــــلی خوبن لاله. مرسی. کاش وقت و حوصله داشته باشی ادامه‌شون بدی.

יייפ‎ گفت...

ناشناس گفت...

این پستای اینتگریشن خیــــلی خوبن لاله. مرسی. کاش وقت و حوصله داشته باشی ادامه‌شون بدی.

ناشناس گفت...

این سری پست‌ها عالین. مرسی‌ که مینویسی . امیدوارم وبلاگ نویس‌های بیشتری از این تجربه‌های مشترک بگن ... حالا البته ما تو استرالیا خوش‌بختانه از این قرتی بازی‌های لخت شین تو سونا و اینا نداریم، مرزمون دچارِ چالش نشده ؛)

ناشناس گفت...

خیلی مفیدن این مطالب. بسیار ممنون

مرجان

ناشناس گفت...

آی گفتی.
این بلا یکی دو هفته پیش سر ما اومد تو آلمان.
پس عادی میشه !

R A N A گفت...

این برهنگی رو من در آلمان زیاد حس میکنم. باید بگم که فرانسه اصلن اینطوری نبود. این همه در فرانسه من استخر رفتم یک بار ندیدم کسی لخت زیر دوش بایستد. دو بار در آلمان استخر رفتم بالغ بر ده نفر لخت دوش میگرفتند

ناشناس گفت...

با دوست آلمانیم که در این مورد صحبت می کردم می گفت که قبلنا تو آلمان این طوری نبوده و بعد از اتحاد دو آلمان بیشتر شده.
کنجکاوم ببینم کشورهای شرق اروپا یا روسیه چطوریه

ناشناس گفت...

rastesh man alan 11 saleh ke france hastam kheili ba neveshteh bala movafegh nistam, shaiad ham jameeh France kheili lokht nemisheh!

لیلی گفت...

یک چیزی هم که البته ربط کمی به این پست داره پوشیدن دامن بدون جوراب هست. هنوز بعد از چند سال که اینجا هستیم، هروقت بیرون میرویم من همه اش در حال وراندازکردن لنگ و پاچه خانمها هستم. در این راستا به یک کشف بزرگ هم نائل شدم، اینکه پاها هم دقیقا مثل صورت، زشتی و زیبایی دارند. هم از نظر ترکیب، هم از نظر پوست پا. بعضی ها ساق هاشون انقدر خوش ترکیب هست که آدم کیف میکنه (من خودم ساق پاهام چاقه:)) یک مساله دیگه هم هست که همانا پوست پاست. بعضی از ساقها انقدر بدون لک و قشنگ هستند و انقدر پوستشون صاف و یکدسته که انگار طرف جوراب نازک پاش کرده. یک بار یک ساعت تو نخ طرف بودم که ببینم جوراب پاشه یا نه. آخرش فهمیدم که نه، پوست پاشه که اینقدر لطیفه. البته فکر کنم اینجا روی پا هم ماسک میذارن یا بهش کرم مخصوص میزنن که مثلا لک و جوش نداشته باشه یا نرم و لطیف بشه. بله اینها نکات بسیار مهمی در زندگی هستند که آدم تازه توی فرنگ حالیش میشه!!! آهان یک چیز جالب دیگه هم اینکه پیش اومده من میخ ساق پای یک نفر شدم، و هی کیف کردم و کیف کردم. بعد طرف روش اونور بوده و نمیدیدمش. بعد که برگشته و صورتش رو دیدم، واااااااااای! بسیار بی تناسب با ساق:)

ناشناس گفت...

ببين وقتى آدم مهاجرت مى كنه، در معرض فرهنگ هاى مختلف و جديد قرار مى گيره كه قطعا تفاوت هاى زيادى در زمينه هاى گوناگون با فرهنگ قبليش دارن. منم اوايل همش ذهنيت دوگانه و مقايسه اى داشتم و ايران و اينجا رو هى مقايسه مى كردم. اين راحتى فرهنگ كلى و عمومى كشورهاى اروپايى در خيلى زمينه ها به شدت برام جذاب و جالب بود، به نظرم فرهنگشون مدرنتر و پيشرفته تر مى اومد چون از قيد و بند خيلى از مسايلى كه ما تو ايران درگيرشيم آزادن. خلاصه كار به جايى رسيد كه ديگه تقريبا روى هر رفتارى حتى ريزترين رفتار كه از آدماى محيط اينجا مى ديدم دقيق شدم و دربارش هى فكر مى كردم و خودم رو مقايسه مى كردم كه چرا من اينطورى رفتار مى كنم اما اونا نه؟ چرا اينا در مورد فلان مسئله فلان واكنش رو خيلى طبيعى نشون ميدن اما من نه؟ نكنه به نظرشون بى فرهنگ و عقب مونده برسم، نكنه انگشت نما بشم، نكنه تنهايى من به خاطر اينه كه من مثل اينا پيشرفته فكر نمى كنم، چرا اونا تونستن من نه؟ يعنى من نمى تونم؟ من خوبم مى تونم، حالا مى بينى. هميشه هم به اين نتيجه مى رسيدم كه من چون از ايران عقب مونده ميام اينطورى بار اومدم. خلاصه اينكه اين جنگ درونى مداوم با خودم و تلاش براى تغيير دائمى و ياد گرفنن از محيط جديد منو به يه آدم خسته و عصبى تبديل كرد كه خودش رو دوست نداشت، با خودش راحت نبود و هميشه در موقعيت هاى اجتماعى ساده هم استرس داشت. شايد همين چند وقت پيش به اين نتيجه رسيدم كه آدم تا وقتى كه رفتارش به محيط و آدماش بى احترامى نمى كنه و صدمه نمى زنه، بايد خودش باشه، لزومى نداره اين همه تغيير ايجاد كردن و همرنگ جماعت شدن و مثل اونا رفتار كردن. همه جاى دنيا هم لزوما مثل مردم اينجا فكر نمى كنن، هيچى قطعى و ابدى و وحى منزل و قانون نيست. فهميدم اين مهمه كه خودم رو بشناسم. من خيلى ساده يه سرى چيزا رو دوس دارم و يه سرى چيزا رو نه چى نمى خوام و واقعا لزومى نمى بينم در موردش اينقدر از خودم سوال بپرسم و خودم رو دست كارى و انگولك كنم، به هر حال همونقدر كه فرهنگ اينا واسه من جذابه، مال منم بايد واسه اونا باشه، اگرم نيست كه خب نيست ديگه! هيچى مثل اين نيست كه آدم با خودش راحت باشه و حال كنه. تفاوت لازمه و مهمه چون همين تفاوتاس كه جهان رو به اينجا رسونده، هر كى اومده يه چيزى اضافه كرده و ياد داده و رفته. ما آدما يگانه و يونيك هستيم و اين مهمه. نبايد يونيك بودن شخصيت رو قربانى مدل رفتارى اكثريت كرد. اين مهمه كه كاراكتر واقعيت رو كشف كنى و دوست داشته باشى و سعى كنى بهترش كنى اما بدون وارد كردن فشار و استرس و خون ريزى.

Unknown گفت...

Italiaintori nist, mesle Iraneh. masalan bad az varzesh hichkas kamel lokht nemisheh baraye lebas avaz kardan, marhaleh be marhaleh lokht mishan va avaz mikonan.

Unknown گفت...

عجب نمیدونستم