یک. ما دو تا نفری یک لپتاپ قراضه داریم و یک کامپیوتر ثابت. لپتاپ دوتامان ویندوز و کامپیوترمان مک است. لپتاپ ما بالا میآید وقتی به محض بیدار شدن روشنش کنی، بعد بری مسواک بزنی و دوش بگیری. کامپیوتر لازم ندارد آدم دوش بگیرد و فقط مسواک بس است.
من طبیعتن مک دوست دارم. قلی هر وقت مینشیند پای مک یکریز نق میزند چون همهی شرتکاتهایی که بلد است غلط کار میکند یا کار نمیکند. معتقد است سیستم ایمیل مک، ایمیلهاش را میخورد و یک سری اعتقادات خرافی دیگری هم در اینباره دارد که من حوصله ندارم بنویسم. اما همهی اینها دلیل نمیشود که نخواهد پشت مک بنشیند چون جایش روی میز تحریر بهتر است. سریعتر است و از آن مهمتر صندلی خوبه اغلب آنجاست. این است که وقتی دوتامان خانهایم، دائم در حال مسابقهایم که کی مِلوتر، طوری که به نظر نیاید، پای کامپیوتر بنشیند. همهی ما خوب میدانیم که هر کی اول نشست پای کامپیوتر تا شب خوشبخت بوده و آن دیگری مجبور میباشد که لپتاپش را روشن کند و دوش بگیرد.
روزهایی که یکیمان خانه نیست، روز خوشیست. هیچ لازم نیست سیاستمدار باشی که مک مال تو باشد. امروز از آن روزهاست.
دو. خردهجنایتهای زناشویی را بهتر میفهمم. اینکه یک نفر را خیلی دوست داری در عین حال میتوانی کلهش را هم بکنی.
دلم کمی برای زندگی کردن با زنها تنگ شده. همیشه زنها به من کمک کردند نرمتر باشم، مهربانتر باشم، حتی خوشگلتر باشم. الان خیلی زنهای کمی نزدیکم دارم. نا که رفته، دلم برای بودنش تنگ میشود. نه که کار خاصی بکنیم ولی خوب بود که بود. الانم با هم خیلی حرف میزنیم اما دو ساعت جبر جغرافیایی داریم. تلفن چیز چرتیست کلن.
خوبی زندگی جدید این است که خیلی ورزشیتر از هر زمانی توی زندگیم هستم. همهجا با دوچرخه میروم. اغلب اسنیکر پام است. نگرانیم این است که صاحبخانه گفته اجازه نداریم دوچرخههامان را توی راهپله بگذاریم و روی تابلوی اعلانات عکس دوچرخهی من و اینس را زده. دوتامان از این دوچرخههایی داریم که دوچرخهی شهر است. پانزده تا بیست کیلو وزن دارد و ما هیچ علاقهای نداریم بکشیم تا حیاط پشتی ببریمش. اما صاحبخانه دندانگرد اتاق دوچرخه را کرایه داده و ما باید یا دوچرخهها را توی خیابان بگذاریم که معنیش این است که یک روز صندلیش را میدزدند، یک روز چرخش را، دفعهی قبل یکی پیچ تنظیم صندلی دوچرخهم را دزدیده بود. یعنی یک آدمهایی پیچدزدند. در این حد. یا باید پنجاه پله دوچرخههای بیست کیلویی را بالا پایین ببریم و در حیاط پشتی فیکس کنیم که به دندانگردی ایشان لطمه نخورد. خدای نکرده ظاهر آپارتمانمان هم نباید خدشهدار شود با دوچرخههای ما توی راهپله. گیری کردیم.
سه. هر وقت از گرافیک پول درمیآورم، فکر میکنم دوباره آدم جالبی شدم. اخیرن خیلی احساس جالبی میکنم. یک سازی کوک کردم، فرداس که صداش دربیاد. (فردا در اینجا استعاره بوده از آینده و هنوز یک کمی طول میکشد اما به زودی) بعد از این همه مدت بالاخره آدمها بهم اعتماد میکنند با پروژههاشان. یکطوری شده که به یکی باید بگویم صبر کن یک پروژهی دیگر توی دستم است. خیلی جالب و مهم و خارجی. خوشحالم.
چهار. نکند اندوهی سر رسد از پس کوه؟
پنج. چرا میترسم خوشحال باشم؟ نمیدانم. گمانم یک خاصیت فرهنگیست. همیشه یک نگرانی ته دل ما هست انگار.
مثلن توی ایران وقت خداحافظی به هر کی از در بیرون میرود میگویی مواظب خودت باش. خیلی هم توی ایران چیز عشقی، عادی و مهربانانهایست. منم به عادت مدتها به قلی میگفتم مواظب خودت باش. یک روز دم در بهش گفتم مواظب خودت باش. داشت در را میبست. برگشت تو. من توی آشپزخانه بودم. آمد پیشم گفت لاله نگام کن. نگاش کردم. گفت انقدر نگو مواظب خودت باش! انگار بیرون یک چیز خطرناکی منتظر من است یا قرار است من که از در بیرون میروم یک اتفاق بدی بیفتد. من همیشه مواظب خودم هستم. لازم نیست تو به من بگی. گفتم ئه! خب باشه.
اینجوری...
شش. شما که میدانید منظورم چیه. مواظب خودتون باشید.
۴ نظر:
من دقیقا میدونم چرا میترسم خوشحال باشم لاله. چون پر از عذاب وجدانم. به خاطر اینکه در روزهای پیری پدر و مادرم پیششون نیستم. به خاطر اینکه نه فقط از اونها، بلکه از خیلی از دوستان و آشنایانم میشنوم که دیگه به زور دخلشون به خرجشون میرسه، چه برسه به اینکه بخوان پس اندازی داشته باشن. به خاطر اینکه عزیزترین کسانم در تهران دارن هوای آلوده تنفس میکنند. عذاب وجوانم تازه بزرگتر از این حرفهاست. به اندازه تمام هموطنانی که در ایران دارند بالاخره یک سختی ای میکشند. چطور آدم میتونه بذاره خوشحالی، گوشت بشه به تنش.
نگرانیها رو باید دورتر اما نگه داشت!
اصن یه حال خوبیه که جدیدا هر بار فید و نگا می کنم منصفانه اومده بالا. قبلنا یه چیزی بود که آدم خبر می داد. موبایلو ورمیداشتی که "هی! لاله پست گذاشته" الان دیگه نباشه تعجب می کنیم.
با تشکر از دویچه وله و شلوار وبلاگ نویسی و کمپین وایبری و خانواده ی رحبی.
mersi ke zod zod minevisi. yek jore keifori hast vaghty baz mishe va mibini poste jadid dare .
ارسال یک نظر