۱۹ دی ۱۳۹۴


نهنگ
 
مامان و بابای من خیلی شهرام ناظری و شجریان دوست داشتند. یک ضبط صوت نقره‌ای داشتیم که یک عالم پیچ و دکمه داشت و ک کاست می‌خورد. ضبط‌صوت خودش جای روضه‌ست بس‌که قشنگ بود. حالا کاری نداریم.
جمعه بابام می‌گفت لاله برو «گل صد برگ» رو بذار و بیا آشپزخونه. بابام تنها کسی بود که توی خونه کیک می‌پخت. این یک رقم اصلن جز علاقمندی‌های آشپزی مامانم نبود.
کتاب رزا منتظمی را می‌گذاشت جلوش و می‌گفت بابا کدوم رو بپزم؟ بعد یکی را انتخاب می‌کردیم. من می‌خواندم از روش و بابام انجام می‌داد. 
یک. زرده و سفیده تخم‌مرغ را از هم جدا کن. دو. آرد را الک کن. سه. الی آخر. شاید کلاس دوم یا سوم بودم. خیلی کلمات را نمی‌فهمیدم. بعد باید بابا دست می‌شست و می‌آمد کلمه را می‌خواند.
یک شیشه اسانس پرتقال بود. گاهی بسته به کیک، یک قطره  با قطره‌چکان می‌زد توی مایه‌ی کیک. بعد شیشه را می‌گرفت زیر دماغ من و من بو می‌کردم و بوی باغ پرتقال می‌آمد.
مایه‌ی کیک رو توی سطل سفید پلاستیکی ماست درست می‌کرد. سطل راه راه بود. روش یه ورق نازک پلاستیک می‌کشیدن و با کش «ماست» محکمش می‌کردن توی سوپر شانجانی. بابام با سماجت سطل‌های ماست را نگه می‌داشت برای مایه‌ی کیک درست کردن یا شایدم چیزهای دیگر. 
درپروسه‌ی کیک پختن، دیدن جدا کردن سفیده از زرده خیلی برام باورنکردنی بود. هم‌زن برقی نداشتیم. با دست انقدر سفیده رو می‌زد که کف کنه. اون قسمت همیشه حوصله من را سر می‌برد. بعد مراحل می‌گذشت تا بالاخره. یک مایه درست می‌شد که مثل گِل سفت بود. من همیشه برام باورنکردنی بود که این گل به کیک تبدیل می‌شد. بعد می‌ریختیم توی قالب. بعد بوی کیک می‌پیچید توی خانه و شهرام ناطری می‌خواند که «دلنوازان نازنازان در رهند.»
بعد انتظار و انتظار و انتظار تا بالاخره کیک بیاد. 
بابام همیشه بعد از پختن ایده‌هایی داشت که چطور می‌شه دفعه‌ی بعد بهتر بشه. به نظر من مزه‌ی بهشت می‌داد کیک‌هاش.

بعدتر ما دوست داشتیم بلک‌کتز و اندی کوروس گوش کنیم. توی راه شمال، اوایل راه آهنگ‌های ما را می‌گذاشت. بعد توی پیچ‌های جاده چالوس کم‌کم شجریان و ناظری می‌گذاشت. می‌گفت مزخرفات بسه. می‌خواهیم آهنگ حسابی گوش بدیم و به مناظر نگاه کنیم. 
شهرام ناظری و بعدتر شجریان برای من به کودکی پیوند خورده. حتی یادمه با لنا بحث می‌کردیم که شهرام ناظری را بیشتر دوست داریم یا شجریان؟ شما فکر کن دو تا دختربچه‌ی هفت و ده ساله چرا باید همچین سوالی از خودشان بکنند؟ خب ما این سوال را از خودمان می‌پرسیدیم. شهرام ناظری اغلب برنده می‌شد. شهرام ناظری برای من بوی کیک می‌ده. بوی خانه‌ی دریانو با کاغذدیواری می‌ده.  بوی حیاط خلوت پشت آشپزخانه. بوی فرش. بوی قدیم.
برای من یکی از اولین تصویرسازی‌هایی که توی خاطرم شکل گرفته آن قسمت شعر مولاناست که درباره نهنگی‌ست که آب دریا را می‌خورد و دریا بیابان می‌شود!
شعر را می‌کذارم این‌جا.
 
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون


چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قُلزُم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در این دریا کفی افیون
 
ساعت‌های متمادی با بابام بحث می‌کردم درباره‌ی این نهنگ. مغز بچه این‌طوری شعر مولانا را می‌بیند. نهنگ! نهنگ جالب‌ترین قسمت شعر بود. نهنگ آخرین آهنگ طرف دوم نوار بود.
من تمامش را حفظ بودم. برای همین شعرهای زیادی از مولانا هست که با صدای شهرام ناظری توی سر من پخش می‌شه. حالا هرچی اما خاطره‌ی خیلی خوشایندی‌ست.
 
پ.ن
مرسی راحله که یادم انداختی. 
الان دیگه بس می‌کنم.
  

۳ نظر:

Ann گفت...

لاله جون چقدر قشنگ نوشتی..چقدر بوی قدیم و خونه های کودکی و صبحهای جمعه اش را خوب توصیف کرده بودی. بوس بهت از راه دور.

Masy گفت...

اولا كه كلي ذوق كردم ديدم دوباره نوشتين.بعد هم اينكه انگار اين پست رو درباره خانواده ما نوشته بودي.بيرون كه ميريم دخترها شان مندس و كيتي پري و سلنا گومز و سلن ديون مي خوان و من و همسر شجريان و ناظري...دختر بزرگم ديگه عادت كرده و خودشم دويت داره اما كوچولوهه پاك كاناداييه.😄

نگار گفت...

الانا ديگه بچه ها با هدفون موزيك مورد علاقه شون رو از موبايلشون گوش ميدن .....