۱۷ اسفند ۱۳۸۵

من پرهای کاهو رو کنار هم میذارم و خورد (خرد؟!) می کنم و به حرف های اون گوش می دم ... یعنی گاهی گوش می دم ، گاهی گوش نمی دم و به جاش مثلا فکر می کنم که برم میل هام رو چک کنم یا فکر می کنم بعد از سالاد ، برم چای درست کنم ... یا فکر می کنم با این که دستشو می کنه تو ظرف کاهو من اصلا بدم نمیاد ... با دو تا انگشت دو ، سه تا پر خورد شده ی کاهو رو می ذاره کنار هم و می ذاره تو دهنش ... اصلا کاهو خوردنش صدای کاهو نمی ده ... و همین جور حرف می زنه ... دوباره انگشتای کشیده ش میاد تو ظرف کاهو های خورد شده و چند تا پر دیگه می ره تو دهنش ... و چشمم با دستش میره تا دهنش و دوباره دستم می ره تو سبد کاهو و چند تا پر کاهوی کمرنگ بر می دارم و خورد می کنم ... اون از روابطش می گه ... هی حرف می زنه و من میرم سراغ کلم براکلی و با چاقو می افتم به جونش و هزار تا دونه ریز سبز پررنگ می ریزه روی کاهوها و خیارها ... اون همین جور داره حرف می زنه ... گمونم رسیده به جاهایی که الانه که گریه کنه ... من از سبز کلم ها یاد کلاس مبانیم می افتم ... سبز براکلی مثل گرین گواش می مونه ... به شاگردام سر کلاس می گم وقتی می خواین رنگ بخرین سبز ویردین نخرید ، آخه ویردین یه کم سبز آبیه و واسه ی شروع کار مبانی که باید رنگ های اصلی رو بشناسن ، خوب نیست . باید گرین استفاده کنن که یه سبز تقریبا سیدیه ! ... می گم تو کلاس مبانی رنگ من ، رنگ صدفی و طلایی و نقره ای و فسفری ممنوع ! و هفته ی بعد از بیست نفر ، هشت ، نه تاشون به جای گرین ، ویردین خریدن ! و توی جعبه رنگ همه طلایی و نقره ای و صدفی پیدا می شه !...سعی می کنم رنگ های براق و فسفری رو ندیده بگیرم ، ولی از ویردین نمی تونم بگذرم ! می گم مگه من پای تخته ننوشتم ویردین نخرید؟ می گن آقاهه داد! و من سر درد می گیرم !... و برمی گردم به کلم براکلی ها و یه دستمال می دم دستش ... اشکاشو پاک می کنه ... سالاد حاضره

هیچ نظری موجود نیست: