۵ بهمن ۱۳۸۶

این یادداشت را به عنوان کسی که تحقیق و پژوهش هنر در مقطع کارشناسی ارشد خوانده و در حال نوشتن پایان نامه است، نوشتم. به سطور پایین که می روید متوجه می شوید کمی مایه های افاضات خجسته دلی را دارد که فکر می کند چیزی را فهمیده است، اما می خواهم این ها را شریک شوم با شما. معتقدم اگر به اشتراک بگذاریم شاید زمانمان را ذخیره کنیم. لااقل کمی. لازم به ذکر است کاربرد مطالب زیر برای من اغلب در حوزه تاریخ است و بعید نیست در حوزه های دیگر قابل تعمیم نباشد

یک. اولین چیزی که یاد گرفتم این بود که اگر خواستم با ذوق و شوق داد بزنم که فلان چیز را خلق کردم. بروم نگاه کنم ببینم احیانا کسی چهل سال پیش خلقش نکرده و من فقط دچار توهم خلق شدم یا نه. من فهمیدم به طور دردناکی تاریخ خسته کننده و تکراری، مهم و خواندنی است. و بعدتر کسی به من گفت که طبیعی است امروز چیزی را کشف کنم که سال ها قبل کس دیگری کشف کرده و این به خاطر این است که ما تجربه بیولوژیک مشترک و متریال مورد مطالعه مشترکی داریم. استدلال های زیبایی شناسانه مان هم اگر در چهارچوب اصول باشد، نمی تواند از هم خیلی دور باشد و صد البته این حداقل اشتراکمان است
دو. فهمیدم سخت در اشباهم اگر فکر کنم در فلان مساله اولینم. برای اولین بودن در انتخاب سوژه باید بسیار اهل مطالعه و باهوش باشی یا بسیار خوش شانس و یا راهنمای خوبی داشته باشی به ویژه در تاریخ و معمولا برای آدم هایی مثل من، اگر خوب بگردم یک جایی اولین پیدا می شود. مثال ساده می زنم: فرض کنید کیس استادی ما تطبیق موتیف های به جا مانده از دوران ساسانی و موتیف های اوایل دوره اسلامی و تاثیر و تاثراتش باشد. بهتر از من می دانید که ساسانیان همان قدر که پشت سر من بوده اند پشت سر پدرم و پدرش و پدر پدرش بوده اند. آثار یافته شده از ساسانیان اگر بیش از من در اختیار پدرانم نبوده ، به لطف دقت در نگهداری این آثار ، کمتر هم نبوده. بنابراین با تکیه به فرضیه شماره یک که متریال مشترک ، ما را به نتیجه مشابه می رساند، سخت نیست به این نتیجه برسیم که چیز دندان گیری دستگیرمان نمی شود که قبل تر پیدا نشده باشد و به گمانم لطفش این است که اگر اولین هایی که در این باره نوشتند، را پیدا کنیم، می خوانیم و می فهمیم اولین مذکور تا کجا رفته و می توانیم پی اش را بگیریم. چیزی که اگر بگردید ، محض نمونه در یکی از پایان نامه های ارشد پژوهش هنر دانشگاه ها نمی یابید. همه مان سفت وسخت همان اولین های خودمان را برداشتیم و به نظر خودمان مطالعه کردیم و در رساله هامان می نویسیم و به هیچ وجه حاضر نیستیم منابعمان را در اختیار کس دیگری بگذاریم که بیاید کارمان را دنبال کند تا به جای جلوتری برسیم
سه. همیشه در مطالعه تاریخ هنر ایران دچار مشکل بودم. هیچ از خودتان پرسیدید چرا درک و مطالعه تاریخ نقاشی غرب اینقدر ساده تر از خواندن تاریخ نقاشی مملکت خودمان است؟ چرا از اسم های آشنای فارسی اینقدر گیج می شویم؟ چرا این همه آقا رضا و رضا عباسی و منتسب مشکوک به رضا عباسی داریم و بالاخره از میان این همه محقق، کسی قطعیتی به این همه آقا رضا نداده است تا ما بفهمیم کدامشان کدام است؟ حالا باز قلم رضا عباسی، شناس است. مثال های بهترش کم نیست. یک تجربه کوچک ملموس شخصی ام این است که تا سه سال پیش که برای ارشد درس خواندم و با دقت سعی کردم بفهمم مکاتب نقاشی ایرانی چی به چی است، نمی دانستم دوتا مکتب تبریز معروف به یک و دو! داریم و پیش از آن، تاریخ های از نظر خودم ضد و نقیضشان حرصم را در می آورد. شاید شمایی که بادقت تر از من بودید این را وقتی برای کارشناسی درس می خواندید فهمیدید یا چه بسا در هنرستان . ولی خوب برای آدمی مثل من که تا سال سوم در دبیرستان محترم نرجس ریاضی می خواندم و در دوره لیسانس سر به هوا پی شیطنت و عاشقی بودم، این شناخت زمان برد! در عوض سر کلاس تاریخ هنر ایرانم در هنرستان، از اول برای شاگردانم روشن کردم که دو تا مکتب تبریز داریم و خیالشان را اگر ناراحت بود ، راحت کردم! و به نظر خودم دینم را به مکتب تبریز ادا کردم
چهار. در دوسال کارشناسی ارشد تنها چیزی که کمی یاد گرفتم ( تاکید می کنم کمی) شناخت منابع دست اول است. یاد گرفتم اگر روزی تصمیم گرفتم در رشته خودم با سواد باشم از کجا باید شروع کنم. یاد گرفتم اگر خواستم راجع به بخشی از تاریخ هنر چیزی بنویسم قبلش باید کجاها را حتما نگاه کنم تا حرف پرتی نزنم. من یاد گرفتم که کارشناسی ارشد خواندن نمی تواند مرا متخصص کند. نمی تواند مرا باسواد کند و این برای من بسیار غم انگیز بود چون خیال می کردم با سواد شدن هلوی پوست کنده ای است که بعد از این که پایم را از کارشناسی به کارشناسی ارشد گذاشتم، می دهند دستم. اما بعد از دو سالی که گذشت با پروژه های اغلب ماست مالیده ای که تحویل دادم، خوب می دانم در خوش بینانه ترین حالت جز زمانی که راجع به ماتیس در مراکش می نوشتم و زمانی که راجع به جامعه شناسی هنر و نسبتش با مد می نوشتم، تولید محتوا نکردم

دست آخر این که قابل استناد نوشتن سخت است و اگر اتفاق بیفتد خیلی شیرین است. من اما سعی ام را خواهم کرد
پ.ن
دوستان خوبم که کامنت هاتان را به من اسمس می کنید، من چه کار کنم که این روش را خیلی دوست دارم؟ می شود مرا به خاطر این که قانع نشدم که باید کامنت دانی ام روشن بشود، تحریم نکیند؟ لطفا؟ نمی دانید کامنتی که فضای نوشته آدم را بهم می زند چقدر بدمزه است و کامنتی که اسمس می شود چقدر خوشمزه

هیچ نظری موجود نیست: