چقدر به این لحظه ای که زندگی می کنیم آگاهیم؟
این را ببینید و به آگاهی آدمی فکر کنید که چنین نوشته ای روی دیوار می بیند و جواب می دهد
...
رمانسش این طوری می شود: یک آدمی داشت توی خیابان راه می رفت و با خودش فکر می کرد که چرا امشب او این همه زیبا شده بود؟ آن ور ذهنش داشت فکر می کرد چرا خودش نمی داند این همه زیباست؟ آن ور تر ذهنش داشت این ها همه را می نوشت... چشمش به دیوار افتاد و دید روی دیوار نوشته:" دیگر کسی نمی اندیشد" و لحظه ای با خود فکر کرد، بعد مدادش را از توی جیبش در آورد و نوشت " من چرا" و مدادش را گذاشت توی جیبش و رفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر