۱۰ اسفند ۱۳۸۶

من آدم جزییات هستم. مثل خیلی زن های دیگر. وقتی که به هر دلیلی مجبور می شوم کسی را بشناسم. به جای هر کار کلی دیگری برای شناختن، به یقه اش نگاه می کنم. به ناخن هایش نگاه می کنم. به انتخاب رنگ هایش فکر می کنم. به چیزهای بی اهمیتی که ریز ریز هستند پیله می کنم. به ریش تراشیدن یا نتراشیدنش نگاه می کنم. به مدلی که پول هایش را تا می کند و توی جیبش می گذارد دقت می کنم. به گوشه ی لب هایش نگاه می کنم ببینم با دستمال موقع غذا خوردن پاکش می کند یا نه. به مدل مو شانه زدن یا نزدنش، به طرز رانندگی کردنش، به فحشی که زیر لبی به راننده ای که بد می پیچد، می دهد، به این که موقع خواب خرخر می کند یا نه فکر می کنم. به این که وقتی با هم از خیابان رد می شویم جایش را عوض می کند که خودش جلوی ماشین ها باشد یا نه، فکر می کنم. به این که در دوره لیسانس واحد های عمومی اش را تا ترم چهار تمام کرده یا نه فکر می کنم. به این که وقتی درس نخوانده، سر جلسه می رود یا حذف واحد می کند، فکر می کنم. به این که با روان نویس می نویسد یا خودکار؟ به این فکر می کنم که بلد است حقش را از کارفرمای بی شرفی بگیرد یا نه... چه رابطه ام باهاش کاری باشد، چه دوستانه باشد، چه ده دقیقه باشد که با هم آشنا شده باشیم، چه از قبل شناخته باشمش اما بهش دقیق نشده باشم... خودم را در مواجهه با آدم ها بارها در حال بررسی چنین جزییاتی می یابم. با خودم فکر می کنم در رختخواب چه طور آدمی است؟ گرم و پرشور؟ سرد و بی حال؟ فکر می کنم بدترین کاری که در زندگی اش کرده چیست؟ سعی می کنم حدس بزنم چه کتاب هایی را می خواند. سعی می کنم قصه های عشقی اش را برای خودم تعریف کنم. برای همین است که اغلب نمی توانم درباره کلیات نظری بدهم. گمان می کنم برای همین است که به جای اصولی بودن ترجیح می دهم منصف باشم. شاید ارتباط دادن منصف بودن با جزییات و اصولی بودن با کلیات کمی ناهنجار باشد اما یقین دارم بینشان ارتباط نازک ولی محکمی هست. دوست دارم اصولی رفتار کنم اما تا جایی که مغایرتی با انصافم نداشته باشد. انصاف و اصول تا حد زیادی مماسند اما به محض عدم تطابقشان، من به احتمال نود درصد طرف انصافم را می گیرم
من اگر بخواهم طبیعی باشم درحال جویدن جزییات چیزها هستم. وقتی به کلیات توجه می کنم یا درباره کلیات حرف می زنم در حال فشار آوردن به ذاتم هستم. من گاهی سعی می کنم تربیت شده و آگاهانه به کلیات بعضی چیزها توجه کنم ولی می دانم که بی شک اگر در آن لحظه خودم را کنترل کردم و نرفتم خودم را توی جزییات غرق کنم، چیزی به طرز دلتنگ کننده ای، کم است

۳ نظر:

ناشناس گفت...

چه دلنشین. من هم بعد از خوندن پست شما به این فکر می کنم که چه دختر ظریفی باید باشید. شاید عینکی، با نگاه وسواسی و اندکی ایرادگیر،شاید. فکر نکم هنوز بچه داشته باشید. هنوز به پستهای دیگه تون نگاهی ننداختم ولی به گمانم ازدواج هم نکرده اید. کمی زودرنجید. بهمنی نیستید؟ با این دیدگاه آدمها فکر نمی کنند که خیلی برای شما مهمند؟ ولی برای شما فقط یک نمونه هستند. اشتباه بود؟

ناشناس گفت...

خوبه اما به شرطی که طرفو نفاکی و ملایم و یواش یواش بری جلو

ArshaM گفت...

كارت كاملا درسته.
همين جزئيات هستند كه وقتي رو هم جمع ميشند كاراكتر رو ميسازند.