۲۰ فروردین ۱۳۸۷

چون زخود رستی همه برهان شدی/ چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی

کلک ملک توی کارت نباشد ها! من می فهمم اگر الکی برداری بگویی بنده ام منتها ته دلت اهدافت برهانانه شدن باشد. گفته باشم. من می فهمم. بنابراین اول برو این پایینی را در حالت سماع فرو کن(!) به جان خودت تا بعد تکلیفت را روشن کنم

آب کم جو تشنگی آور بدست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست

پ.ن
یک. دوست نازکی دارم از دوران نرجس که خیلی خوش خط بود همیشه. یک چیزی نوشته که گمانم دنباله پست قبلی من است از منظر خودش. آن وسط ها حالی هم داده است به بنده. ذوق کردم. لینک کردم. حالا این که می خواهد به من جو بدهد که هر روز بنویسم خودش جای بحث دارد
دو. دو نداریم چون خودم را ساکت کردم

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام...خوبی... اینکه یه دوستی اینجور به آدم روحیه بده و تحریک کنه که همیشه بنویسه خیلی خوبه! من در به در دنبال همچین دوست هایی می گردم

N گفت...

ببین لاله من کم کم دارم مطمئن می شوم که بلاگر خر است چون من از آخریتن پستی که برایش کامنت گذاشته ام همه ی باقی را خوانده ام و خاک بر سر بی لیاقت بلاگر که نگذاشت آن کامنتهای مهتابی من به تو و کامنتهای رفقای مهتابی خودم به خودم برسد

N گفت...

ای خداااااااااااا یعنی واقعاً پابلیش شد؟.. نه! این قرارمون نبود... باور نمی کنم

ناشناس گفت...

دوران نرجس ی یعنی چی؟ دبیرستان نرجس بودی؟

ناشناس گفت...

چه خوب! ;)
من از 73 تا 77 اونجا بیدم!