۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

.
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه
.
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب
.
خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو
تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی
مث شب
.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح
.
تو مث مخمل ابری
مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات
.
مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی
.
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه
.

پ.ن
آدم دوست دارد با این شعر برقصد. دوست دارد لالایی باشد برای بچه اش بخواند. دوست دارد توی کلاس که درس می دهد و شاگردها خسته و خوابالود منتظر صدای زنگند، این شعر را بخواند و زنگ بخورد و هیچ کدامشان جم نخورند تا شعر تمام شود. آدم دوست دارد با این شعر شوخی کند. بگوید ناز انگشتای بارون تو چاقم می کنه/ میون جنگلا هارم می کنه. آدم دوست دارد با این که می داند همه این شعر را خوانده اند، دوباره توی وبلاگش بنویسد. بعد همه را تشویق کند که شعر را دوباره و آهسته تر بخوانند. دوست دارد هی به ململ مه... ناز انگشتا... گود و بزرگ بودن یک زن مث شب... طاق شدن میون جنگلا و رابطه باهار و درخت فکر کند و گمانم گاهی آدم از شعر هیچ چیز نمی خواهد مگر همین که شاملو نوشته

۵ نظر:

ناشناس گفت...

adam delash mikhahad ba in ahang mast shavad...:)

... گفت...

چه بسا مست کردن با این شعر هم بتواند ایده خیلی خوبی باشد که لازم الامتحان باشد. هان سان جون؟

ناشناس گفت...

لاله غلط نکنم بهار مارو داده دو. ببین من و تو سان جون در سه روز پشت سر هم تو فروردین به دنیا اومدیم. سانی می خواد مست کنه. من شمع کو چراغ کو می خونم. تو می خوای برقصی همه زدیم به لات بازی از نوع عاشقونه! موافقی تو کلاً؟

Sir Hermes گفت...

کجاست آقای علیبی که بیاید این جا به واسطه ی همین پ.ن. تان به آقای دوباتن سلام کند، ها؟

ناشناس گفت...

موافقت که هیچی! من داغونم از فرط بهاریت