۸ آذر ۱۳۸۷

سبزآبی کلری یا هلوییت عمیق

یک. من همچنان با کارت پارسالم می روم باشگاه انقلاب. با لنا می رویم. خوشم می آید آقاهای میانسال را که با شلوارک سفید تنیس بازی می کنند تماشا کنم. اصلن برایشان فرق ندارد هوا چطوری باشد. می آیند بازی کنند. نوک دماغشان هم سرخ می شود. ما اما تنها استفاده ای که از باشگاه انقلاب می کنیم استخرهایش است. گاهی تندرستی و یک نوشیدنی گرم. همین. من در تمام این دوسال میان این همه انتخاب، فقط یک بار هوس کردم اسکواش بازی کنم. آن هم هوس ماند.

دو. استخر باشگاه انقلاب استخر خوب خاص عجیبی است. من بارها وقتی که داشتم برمی گشتم به سمت عمیق و یک هو عمق آب هایی که رویش شناور بوده ام زیاد شده دچار هراس شده ام. به ویژه این که موزاییک های کف استخر سبزآبی عجیبی است که خیلی همه چیز را وهمی می کند. محیط هم معمولن کمی تاریک تر از حد مجاز است چون برای ده، پانزده نفری که توی چهار، پنج هزار متر مکعب آب شناورند، تمام پروژکتور ها را روشن نمی کنند. بارها وقتی یکی بالای سرم شنا کرده و من زیر آب بوده ام، دلم هری ریخته است. بعد احساس کردم که الان چشم هایم از کاسه درمی آید و گوشهایم می ترکد از فشار آب و مثل خفه شده ها سعی کردم خودم را به سطح آب برسانم که نمیرم اما حقیقتش این است که آب های میانمان مرا به وحشت انداخته است. پیش آمده وقتی از استخر برگشتم و پوستم را بو کرده ام و بوی کلر مشامم را پر کرده، خیره شده ام به سقف خانه و فکر کرده ام توی استخر این فاصله پر از آب زیر پای من است ها. پر از آب کلری. چه وحشتناک.

سه. امسال بالاخره دوش هایش از حالت ویترینی خارج شد. یک سری پرده پلاستیکی مسخره دارد الان. بهتر از ویترین است به هرحال اما هنوز هم توی راهروی بین لاکر ها و دوش ها کوران می شود و دندان هامان تیک تیک به هم می خورد. این یعنی عیب و ایراد دارد هنوز. من اما هدف والایم این است که منتظر زمستانم. چه خوش خوشانم می شد می آمدم بیرون و همه جا برف بود و من حسابی خودم را می پوشاندم و منتظرم بود. آن موقع هنوز در چمران باز بود. آن خانم غمگینه هم می آمد. همان خانمی که یک عرض شنا می کرد و بعد با پله های لب استخر بارفیکس می رفت زیر آب و بعد دوباره یک عرض دیگر و همان بساط آن طرف. همان که خیلی لاغر بود برای سنش. همان که خودش را شدیدن لیف می زد و باور کنید من هنوز فکر می کنم می شمرد چندبار لیف زده. از این زن هایی بود که من می دانستم چله تابستان دستش را بگیری یخ است. من همیشه احساس می کردم می آید استخر که خودش را عذاب بدهد. فکر می کردی دنبال یک پروسه ی معنوی است توی آب. پروسه ای با درد و رنج و خیس شدن و تکرار. بعد هم آن طور وحشیانه خودش را می شست. ما همیشه برای هم سر تکان می دادیم. همیشه شال و کلاه که می کرد و برای خداحافظی می آمد، اولش نمی شناختمش بعد یادم می آمد که همان مایو نارنجی صورتی زرده بود این. امسال هنوز ندیدمش...

چهار. امروز زیر دوش که بودیم. لنا داشت برایم چیزی را تعریف می کرد و من فقط پاهایش را می دیدم چون دیوار بین کابین هایش نصفه است. وسط یک موضوع بی ربط یک هو گفت عجب هلوییت عمیقی داره این جا و من گفتم آره و ما باز حرف قبلی مان را زدیم. بعد من الان که فکر می کنم می بینم چقدر این عبارت مبهم است. منظور لنا این بود که این صابون های مایعی که این جا هست بوی هلو می دهد و چون همه از همین صابون به خودشان می مالند این جا بوی هلو گرفته و به جای همه ی این ها گفت هلوییت عمیق و من فهمیدم منظورش چی بود... و این ها از مصادیق خواهری است. یعنی نه که خواهری. صمیمیت. صمیمیت گاهی یعنی این که لازم نیست همه چیز را توضیح بدهی.

۹ نظر:

گلمریم گفت...

لالا خانوم جان، من مدت هاست که می خوام از یکی راجع به باشگاه بپرسم که آیا جایی برای بازی بچه های کوچولو داره؟ و احیانا کسی می دونه که ورودیش چقدره؟ و کلا حق عضویت خانوادگی که نداریم باید تک تک عضو شیم دیگه؟ شما آیا میدونی ؟ البته این حرفا معنیش این نیست که ما از صمیمیتی که در هلوییت عمیق فضای شما نهفته بود لذت نبردیم ها.

شاپرک گفت...

سالهاست که در کنار استخرهای مختلفی نشسته ام و سوت زده ام و درس داده ام و کلی هیجان داشتم. با آدمهای بسیار زیادی برخورد کردم و با خیلیها دوستیهای قشنگی بر قرار کرده ام. اما امروز که نوشته ات را خوندم کلی تفریح کردم. هیچوقت به آدمها با این حالت نگاه نکرده بودم. بارها شده که از خودم یا ناجی بغل دستی پرسیدم که آخه اینا چرا اینجورین؟ اما همیشه این سوال , جوابش برای ما یک لبخنده. خوب آخه ما از این راه نون در میاریم. نمیتونیم زیاد پشت سر ارباب رجوع حرف بزنیم. اما خیلی خیلی بهم چسبید حرفهات.

ناشناس گفت...

واقعاً با کارت پارسال میری انقلاب؟ مگه میشه؟ من هر بار که میرم دم در کارتم رو چک میکنن. مگه مال شما رو چک نمیکنن

ناشناس گفت...

چنانچه از در نیایش برید تو و آن آقاهه یا گاهی خانومه شما را بشناسه یا بپسنده(!) چک نمی کنه. اصن من ندیدم از اون دستگاه هایی که دم در چمران هست دم در نیایش هم باشه.
حقیقت اینه که خواهر من امسال عضوه، بعد چند وقت پیش با علم به این که شارژ سالانه من تموم شده ما می خواستیم بریم استخر . بعد من مستعد بودم برم عضو بشم. بعد قبول کرده بودم اون روز ورودی مهمان بدم. بعد نگرفت. بعد خوشمان آمد. بعد این موضوع چند بار تکرار شد! دو نقطه دی

me گفت...

یک کمی از صمیمت خواهرانه هم اینه که من میدونستم یک پست استخری اینجا هست و نیامدم تا پست استخری یه خودم آپ بشه هلو ;) شصت و شش.هورااااااا

me گفت...

گلمریم ضمنن باشگاه انقلاب ظاهرا کارت خانوادگی هم داره

ناشناس گفت...

مرسی که روشنگری فرمودید. چرا. در نیایش هم ازون دستگاههای کارتخوان داره و فکر کنم همونطور که گفتید چک کردن کارت بیشتر به این بستگی داشته باشه که اون خانمه یا آقاهه آدم رو بپسنده یا نه. این قضیه در طول عمرم برای من هم یکی دوبار بیشتر اتفاق نیافتاده. :-)

ناشناس گفت...

سلام وبلاگتو تازه پیدا کردم و چه قدر نوشته هات احساس زندگی میده. انگار زندگی خودمه.

ناشناس گفت...

:)) من با کارت سال گذشته دختر داییم می‌رم تو مجموعه
موقع نشون دادن کارت دستمو یه جوری رو عکس می‌گیرم که خوب دیده نشه، البته به نظر خودم که خیلی تابلوئم
آزار دهنده‌ترین بخش استخر هم همین کلرشه که مایی که بجه شمال هستیم و یه عمر تو دریا شنا کردیم رو شکنجه میده بدجور