۲۵ فروردین ۱۳۸۸

گوش کن

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

و من هی دلم می خواهد مزامیر شب اندام مرا مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند... و مزامیر شب اندام مرا مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند... و مزامیر شب اندام مرا مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند...

۱ نظر:

خانوم شمعدانی گفت...

هی...اینجا رو ببین... ما رو می گه: شمعدانی ها... ماه را می شنوند... اوهوم. راست می گه. می شنویم!