۱۵ خرداد ۱۳۸۸

هیه یا من چندتا سلام دادم؟

"پست به مثابه امر خصوصی"

خب گاهی آدم خودش را موظف می داند که با اولویت خوبی نسبت به ماجراهای جاری زندگانی، از یک ظهر نشینی ای بنویسد. بعد فکر می کند یا حرزت عباس! با تقریب خوبی تا بنویسد تمام آدم های حاضر در ظهرنشینی به فاصله ده دقیقه الی پنج ساعت نوشته ش را می خوانند. قل قل قضاوت هایش را. این را نمی گفتم/ می گفتم هایش را. بعد با خودش فکر می کند که چه کاریه!؟ نمی نویسم خب! همان با دنزی و فر اسمس می دهیم به جاش.

بعد اما کرم نوشتنش نمی رود که.

آدم فکر می کند به من هیچ وقت هایی که گفت. که نگفت. - سارا جان خوبی؟- که کرم گفتنش آمده بود چسببیده بود نوک زبانش... اما نگفت! که شنید. که با خودش گفت وات د ف... ایز هی/شی تاکین ابات؟ که گفت آر یو کیدین می؟ دید یو دو دت واقن؟ یا گفت وات ئه سوییت فیلان... وات ئه کریزی فیلان... که شرم حضور نمی گذارد بنویسم که چه جزییاتی از فیلان لایفش/شان که برملا نشد. که از همین تریبون اعلام می کنم که دیوار حاشا بلند می باشد. هیه.

خب بله. دست آدم هم نیست. هرچه هم هارت و پورت کند که جاجمنتال نیستم. ته دلش می خواهد که بگوید فلانی را دیدی؟ بلاه بلاه بلاه - سلاملکم- آی امان از ما آدم های فانی.

خب بله. بعد آدم تجربه های تازه هم می کند. برای مثال اولین مکالمه اش با یک آقای محترم گیسو پریشانی درباره عورقاصم می شود. (که آدم فکر می کند که یک آقایی فقط در صورتی که صکثتراپیست باشد ممکن است اولین اولین اولین مکالمه آدم با او در این حوزه باشد. شما که فکر کنم شغل شریفتان این نبود؟ ها؟) بعد با خودش فکر می کند خب پیش آمد دیگر. تقصیر من نبود خب! اتمسفر حاکم... بگذار ننویسم آقا... (این جا نگارنده خنده ش گرفته شدید)

بعد آدم کلن ناکس است و خودش را زده به نایسی (از لحاظ پوست کلفتی) و بعضی چیزهای دیگری را که فکر می کند نمی نویسد... این در حالی ست که دارد از شدت خباثت نمی داند چه کار کند و این مشت نمونه خروارها مردم شناسی ایست که در سر آدم دارد می چرخد و این شریف ترین مردم شناسی قابل انتشار در وبلاگ آدم است. بعله.

پ.ن

بحث های زیبایی شناسی کلن به کنار. هیه.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

http://mmoeeni.blogspot.com/2009/05/blog-post_4482.html

ناشناس گفت...

http://mmoeeni.blogspot.com/2009/05/blog-post_4482.html