۲۴ مرداد ۱۳۸۸

Trust me on this!*

گاهی همه چیزهایی که بعدن در یک رابطه ای ساخته می شود برای این شکل می گیرد که ما یک لحظه ای به کسی اعتماد کردیم. این فرآیند اعتماد کردن خیلی فرآیند پیچیده ایست. باور کنید. گاهی با تمام واژه هایی که هست نمی شود توضیحش داد. گاهی نمی توانیم با هیچ منطقی بگوییم که چرا فکر می کنیم می شود شخصی ترین تجربه های زندگانی مان را به کسی بگوییم و یا برعکس تصمیم می گیریم که به هیچ عنوان کلامی از زندگی شخصی مان نگوییم با کسی. من نمی دانم چه می شود. فقط می دانم یک چیزی ست که باید آن جا باشد. وقتی نیست، هیچ اتفاقی نمی افتد. جهان می رود در سکوت و سکون.

بعد آدم لازم دارد که بتواند اعتماد کند. آدم لازم دارد. دردم که این را می نویسم چیست؟

من فکر می کنم اصلن یادم رفته است که چه طور بلد بودم این کار را انجام بدهم. یادم رفته است که چه طور می شد و جای بدش این است که یادم هست که همچین چیزی توی دنیا قبلن ها وجود داشت اما حالا نمی دانم رفته چه جای دوری (سلام جای دووووووووووور) که دیگر پیدایش نمی شود. که آدم از خودش می پرسد من بودم این آدم قبلی که بودم؟ که دوست داشتم به دلیلی که نمی توانستم توضیح بدهم به یک آدمی اعتماد کنم. که حالا حتی وقتی می دانم طبق شواهد می توانم این کار را بکنم، فکر می کنم نمی توانم. که دردم این است که می دانم هست اما احساس می کنم آدم موقتی ای هستم. احساس می کنم که چی؟ احساس می کنم خاک بر سر تعلیق.

پ.ن

یک. اگر حوصله نق ندارید تا اطلاع ثانوی به این جا مراجعه نکنید.

دو. مرض جدیدم این است که در ابعاد خودم دچار اشتباه محاسباتی شده ام. یعنی نمی دانم چقدرم.

شواهد:

دو/یک. داشتم خودم را با یک بشقاب چینی گل سرخی سنگین باد می زدم (خب فقط آن جایی که گرم بود بشقاب گل سرخی بود) بشقاب را کوبیدم توی چانه ام.

دو/ دو. آمدم سوار ون بشوم، چنان کله م را کوبیدم به طاقش که همه ی مسافرها برایم آه کشیدند و من همان لحظه دندان هام به هم کوبیده شد از شدت ضربه و بعد تا خانه کله م را با دو دست مثل آدم های شوربخت نگه داشته بودم (داشته بودم خیلی بامزه ست) و الان که نیمه شب شده تقریبن هنوز تمام سرم به علاوه چانه م درد می کند بدجور. (رسولی جای شوخی منقرض شده خوب شد؟)

* Never trust someone who says trust me.

۶ نظر:

renaissance guy گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
renaissance guy گفت...

من نمی دونم چرا اینقد حوصله نق دارم

Zee گفت...

با این شرح حالی که دادی به نظر میرسه باید هرچه زودتر به یک «داف‌پزشک» مراجعه کنی

Shahrooz گفت...

“Someone who trusts can never be betrayed, only mistaken.”

Shahrooz گفت...

and more thing: It is an equal failing to trust everybody, and to trust nobody.

شیما گفت...

I trust no one, not even myself ! == Joseph Stalin