۱۰ شهریور ۱۳۸۸

یارو آمد از مسجد بیرون دید کفشاش نیست، گفت دِ! من کی رفتم؟

باید برداشت نوشت از این که هرچند یک چیزهایی را می شود مخفیانه پابلیش کرد و فلان اما راه نجات آدم در این هم نیست. در سرراست به یارو گفتنش هم نیست. در اصلن نگفتنش هم به هیچ عنوان نیست. یعنی پدرسگ این وسوسه هه که بازی کنی با نشانه هایی که درست کردی و ببینی عاقبت چه به سرش می آید در پروسه ی دکده شدن چنان هوسناک و ایضن اوقاتی هولناک است که می دانی عاقبتش صدی هشتاد افتضاح به بار می آورد اما نمی شود انجامش نداد. یعنی این بازی لعنتی اعتیادآوری ست که می شود روزها و روزها باهاش سر به سر خودت و ملت و زمین و زمان بگذاری و خسته نشوی. توی دلت هم به تمام اشتباهات هرمنوتیکی ملت بخندی. خوش شانس باشی رفیقی داری که با تو دارد تماشا می کند نشانه چینی هات را و دوتاتان مفصلن تفریح می کنید. در عین حال گاهی یک جوری ست که بارها و بارها دست و دلت می لرزد اما کی لرزیدن آدم مانع شده است در زندگی؟ تقریبن هیچ وقت. به نظرم آدم هیجانی ترین تجاربش را وقتی می کند که چون بید بر سر ایمان خود فلان.

که بله. باز می بینی نشستی سر همان سطر و داری چیزهایی می نویسی که اوه اوه. که هیچ رقم بروز نمی دهی که چی شد که نوشتیشان و این شد اما می نویسی و خودت خوب می دانی چه دستی بر آتش است نوشتنش. بعد منی که خدمت شما هستم، حالا دیگر می دانم که این طور آدمی هستم غیر مستقیم. همیشه نوشتنش برایم یک ریسک لایتی ست و این بازی برای همیشه همین طور می ماند و این طور ماندنش هیچ چیز از جذابیتش کم نمی کند که آقا جان اصلن جذابیت بعضی کارها در تکرارشان است و بهایی که با هربار تکرارش دارد برایمان سنگین تر می شود به صورت تصاعدی و حواسمان نیست. یعنی خودمان را می زنیم به پوست کلفتی که حواسمان نیست. که بعد آقای خانم رسپشن برایمان صورت حساب می آورد. دستش هم درد نکند. حقمان است خب و من الان بیست و هفت دقیقه ی گذشته که برایت آسمان ریسمان بافتم می خواستم همین ها را که نوشتم این جا بهت بگویم منتها سرکج تر که نشد. که دقیقن از روی ساعت بیست و هفت دقیقه حرف زدم که بفهمی و آن همه مزخرف گفتم جای همین یک جمله که الان تا ته این نوشته هه باز هم بهت نگفتم...

من کی رفتم؟

۲ نظر:

mylife گفت...

ها...؟

علی گفت...

خب شما کار بدی میکنی...حال میده که بده...مگه همه ی چیزهای دیگه ی زندگی قطعی و جزمیه که این یکی تا به قطعیت نرسه این بازی رو سرش دربیاری؟البته خواه ناخواه روزی میرسه که شما هم بر مبنای جبر روزگار از این بازی خسته میشی