آدمی که من باشد، واقعن خیلی تنبل است. ویندوز عوض
کردم بعد دو سه روز است که با تریلیاوت سعی میکنم نیمفاصلهم را درمان کنم و
نتوانستم. بعد فکر کردم خب ندارم دیگر. الان یک سرچ سردستی زدم، دیدم چه آسان آدم
نیمفاصله مینویسد بدون هیچ غلط اضافه با کنترل و شیفت و دو. دنبال بهانهام که
ننویسم.
چی بنویسم؟
همهچیز به نظرم خیلی ننر میاد. هر چیزی که بنویسم با
ننره یا پز دادنیه یا خیلی بیخوده برای نوشتن به نظرم. اتفاق زیاد میافتد توی
زندگی. بعد میام بنویسم فکر میکنم که چی؟ برای کی مهم است که اینها رو بخواند؟
بعد صبحی رفتم ببینم کامنت پابلیش نشده دارم یا نه؟ دیدم مامانم نوشته خونهی نو مبارک.
دلم ضعف رفت. بعد نگاه کردم دیدم نوشته این صفحه امروز سی و هفت بار بهش نگاه شده.
عذاب وجدان گرفتم که آدمها میآیند و اینجا را باز میکنند و من هیچچیز بهدرد
بخوری نمینویسم.
الان مثلن این بهدردبخور است؟ والا نه. بلا نه.
تا حالا هیچوقت بهدرد بخور بوده است؟ نه.
اما آدم خودش میداند دیگر. همان حال طلایی که دلت میخواهد
ور بزنی.
اینجا دارد پاییز میشود و من هیچ از این موضوع خوشم
نمیآید. همهش دو ماه تابستان. دوباره باران. دوباره یخ کردن. خیلی نکبتبار است.
از خودم میپرسم چطور وقت مهاجرت به هوا فکر نکردم؟ این چیزها را کسی به آدم یاد
نمیدهد. خیال میکنی آخ از این چسبازیها. کسی نمیگوید حواست باشد کجا مهاجرت
میکنی از نظر هوا. انقدر لیست چیزهایی که حواست باید بهشان باشد، طولانیست که
هوا توش گم است. یک زمانی که حرف کانادا را میزدم، پدر مادرم میگفتند بچه آنجا
سرد است ها. من اصلن نمیفهمیدم هوا مهم است. فکر میکردم آخ چسبازی. کاپشن میپوشی
دیگر. الان اینجا پانزده الی بیست درجه توی زمستان گرمتر از تورنتوست (گرم آخه؟
کمتر سرد است) بعد همین هوا فجیع است برای من. هر چی میپوشم فایده ندارد. تمام هشت،نه
ماهی که زمستان است، من انگشتهای پام را احساس نمیکنم و این گناهش گردن خودم
است. من این تصور را نداشتم از سرما. یعنی سرما برایم یک چیز قشنگی بود. که تویش
میشد لباسهایی که دوماه در سال فقط میشود پوشید را بیرون بیاوری و قشنگ باشی.
حالا تابستان میخواهم. بیقرار آسمان را نگاه میکنم بلکه آفتاب دربیاید.
یک سفری که خیلی میان اتریشیها مد است که اوایل من
اصلن خوب نمیفهمیدمش، سفر به آسیای شرقی در چلهی زمستان است. همه از شر بادهای
رجیم و سرمای کریم پناه میبرند به آفتاب داغ شرق آسیا. گاهی شش ماه زمستان سفرند.
طبعن ارزانی هم یک دلیل دیگرش است. اما میان دوستان اتریشیم تقریبن کسی نیست که
این سفر را نکرده باشد و من یواش یواش ضرورتش را احساس میکنم.
یادم نیست قبلن هم این همه از هوا نوشته بودم یا نه
اما خیلی فکر میکنم بهش. هوا از اولین چیزهاییست که آدم باید نگاه کند و من این
را سه سال است یاد گرفتم. یعنی در ده درصد عمرم کلن حواسم به هوا بوده.
گفتم لااقل به اینجا سر میزنید از تجارب هوایی من
استفاده کنید.
۲۱ نظر:
دوست دارم نوشته ها تو, ... بنویس
همیشه
الهام
لالهجان، هیچ وقت گرفتار "که چی؟" نشو. همیشه بنویس. همین قدر بدون که آدمهایی هستند که بیکه بشناسید هم رو دوست دارند حالت رو بدونن. همین قدر که خوبی.
من یه موجود بی آزارم لطفن جیتاک اکسپت کنید سوال دارم چند صد تا :-) اینم :monahangar
Khahesh mikonam shoma be fkre mofid budano nabudane bloget nabash.. shoma benevis :) lotfan maro az neveshtehat mahrum nakon .. :) beza zendegimuno ba khiale rahat bekonim :*
من هم سال اولي كه تورنتو بودم تقريبا چند تا انگشت پا رو از دست دادم. سال دوم فهميدم يك چيزي وجود داره به اسم 'وينتر بوتز' كه پا رو در مقابل سرماي -٣٠ درجه محافظت مي كنه.
من هم سال اولي كه تورنتو بودم تقريبا چند تا انگشت پا رو از دست دادم. سال دوم فهميدم يك چيزي وجود داره به اسم 'وينتر بوتز' كه پا رو در مقابل سرماي -٣٠ درجه محافظت مي كنه.
یعنی آدم اینهمه سختی بکشد و باز بماند؟ تصورش برای من سرمایی محال است. شاید هم دلیلش نیاز من به هیجان بیش از آرامش است. چی گفتم؟
من بعد از اولین زمستانی که اینجا گذروندم از صرافت و شوق چکمه و شالگردن های قشنگ افتادم!!
در ضمن بنویس!من منصفانه بودن و صداقتش رو دوست دارم! میخونمت!
va moshkel injast ke hichkas, hichkas az ahalie famil ke dar garmtarin noghteh zamin neshasteh and darkat nemikonand!!
سلام. فک کنم لازمه بگم چیزایی که مینویسین خیلی هم خوبه،اصلا به نظر ننر و پز دادنی و بیخود نیست . یجورایی دلم باز میشه وقتی میام نوشته هاتون رو میخونم.لحن نوشتنتون مثل لحن فکر کردن خودمه خیلی
:)
راستش دوس دارم بیشتر بخونم از شما.
چقدر جالب. من استرالیا زندگی می کنم. اینجا داره بهار میشه و همین چند دقیقه پیش مسیجی گرفتم از دوستم که در آلمان زندگی میکنه با این مضمون که حسودی می کنه به من الان :) من هم بدجنس گفتم اینجا حتی زمستون هم آسمونش آبی و زیباست و آفتابش اونقدر گرم هست که تحمل سرماش رو آسون می کنه برامون.
خیلی درسته که باید به هوا توجه کنیم قبل از مهاجرت. ما می خواستیم بریم کانادا، نشد. دست روزگار کشوندمون اینجا. دستش درد نکنه.
بنویس.مگه حتما باید به درد بخور باشه؟اصلا بعضی وقتا لازمه که آدم ننر بشه!
واسه حال خودش خوبه.منم این روزا به تنها چیزی که اهمیت نمیدم سرمای کشور مقصدمه.منم مث تو میگم خودمو حسابی میپوشونم!
بنویس.مگه حتما باید به درد بخور باشه؟اصلا بعضی وقتا لازمه که آدم ننر بشه!
واسه حال خودش خوبه.منم این روزا به تنها چیزی که اهمیت نمیدم سرمای کشور مقصدمه.منم مث تو میگم خودمو حسابی میپوشونم!
حالا من نمیدونم این سرده سرده که میگن بعدن چی میخواد بذاره تو کاسهی من؛ ولی عیزم یه جوری میگی انگار از همهجای خوش آب و هوای دنیا واسه ما دعوتنامهی فدایت شوم میفرستن بعد ما باید بشینیم انتخاب کنیم که دلمون به کجا رفتنه. والا. با این نوناشون!
خانم بنده تمام هفته را کار میکنم که بشود شنبه بنشینم ببینم منصفانه چی نوشته! یعنی چی به درد نمی خورد؟ زندگی را، ننر بازی ها را سرما را، این سرمای طولانی اروپا را هیچکس مثل تو نمی نویسد. هیچکس نمیتواند داستان پای شکستهاش را آنجور که تو نوشتی بیان کند، هیچکس احساساتش را اینقدر شفاف و نرم و روان نتوانسته تا به حال بنویسد توی وبلاگ که هی من بخوانم و سرم را تکان بدهم که اوهو اوهوم من کاملا میفهمم.
کاری که شما با قلمت میکن و فکر میکنی که چی، من دارم چندسال است سعی می کنم انجام بدهم و موفق نشدهام.
دوستار
زامیاد
خیلی خوب مینویسی دختر. بنویس بنویس
سلام
من منصوره حسینی هستم برنامه ساز و مجری در تلویزیون من و تو ما در حال ساخت یک برنامه هستیم که یکی از قسمت هایش مهاجرت است می خ،واستم به عنوان یک وبلاگ نویس مهاجر تماس بیشتری با تو داشته باشم . ممکنه که یک ایمیل به من بدهی ؟
ممنونم
mansureh.h@manototv.com
یک. همین امشب داشتم وبلاگم رو مینوشتم بعد از عوض کردن ویندوز محترم و مونده بودم که فونت فارسی قشنگ و نیمفاصله رو حالا باز از کجا بیارم. اینکه نوشتی شیفت+کنترل+دو اصلن نعمتی بود در حد آبِ نطلیبده که مراد است! حالا فونت فارسی هم اگه میدونی بگو که دیگه بریم رو ابرها! :)ـ
دو. قبلن هم از هوا زیاد نوشتی! یادت نیست؟! من یادم نمیره که نوشته بودی از اونجا که دیگه میشه به جای دو تا جوراب شلواری، فقط یکی پوشید، میفهمی که بهار اومده! ولی بابا اینجوریام نیست به خدا! باور کن من پارسال زمستون یک بار هم جوراب شلواری نپوشیدم زیر شلوارم تو همین وین شما که اینقدر از سرماش شاکی هستی! دروغ چرا؟! تا قبر آ آ آ!ـ
سه. بنویس! به درد میخوره! ولی اعتراف کن! این رو ننوشتی برای اینکه خودت رو برای مخاطبان یک کم لوس کنی و همه هی بیان بگن به به از وبلاگ تو لاله خانوم! شوما بنویس حتمن؟!!
پ.ن. این بند آخریش قطعن شوخی بود :)ـ
لاله برای TrayLayout:
right click/ properties/ compatibility/ run this program in compatibility mode for/ Windows XP
فکر کنم میدونی که یه
shortcut
هم باید ازش بندازی توی
startup
تا هر دفعه با ویندوز بیاد...
درست شد؟
من هم همیشه میام سر میزنم ببینم نوشتی یا نه. خیلی نوشته هات رو دوست دارم
ارسال یک نظر