۱ تیر ۱۴۰۴

روز دهم جنگ

 صبح باز از کابوس بمب اتمی در تهران بیدار شدم. چند دقیقه‌ی اول که بیدار دراز کشیده بودم، سعی کردم خودم را آرام کنم که چیزی نیست. خواب دیدی. چیزی نشده. بین خودم و پیدا کردن ذهنم و برداشتن تلفنم، سیستمم که بالا آمد، باز یک فاصله‌ی کوچک انداختم بین خودم و تلفنم. می‌توانستم برش دارم. باز چند دقیقه تلفن را برنداشتم. چی ممکنه شده باشه دیشب؟

فرودو. نطنز. اصفهان.
.
.
.
در ساعات اولیه صبح هنوز نمی‌دانستم معنای این حمله‌ها این نیست لزوما که آلودگی تشعشعات رادیواکتیو. فکر کردم واقعا واقعا واقعا بیچاره شدیم.
خانواده را هم پیدا نمی‌کردم. با ترس از کابوس هم بیدار شده بودم، ناگهان افتادم در سرازیری با شیب تند مرگ. وحشت. ناتوانی. اشک و اشک.
.
هر ایرانی یک فروپاشی روانی.
.
به زنان نوشتم. نون بیدار بود. گفت پنیک کردی؟ زنگ بزنم؟ گفتم آره. بزن. زنگ زد و گریه کردم و به حرف‌هاش گوش دادم. گفت از سوشال بیا بیرون. فقط خبر واقعی را دنبال کن. سعی کرد بازی روانی جنگ را بهم بفهماند. سعی کرد بفهمم افسارم دست ترسم است. سعی کرد بفهمم هنوز چیزی نمی‌دانیم. 
نه این‌که حالا من در یک مکالمه تلفنی فهمیدم که روایت در مدیا چطور کار خواهد کرد یا مکانیسم سناریوسازی دیستوپیک چطور است، اما درسی که گرفتم این بود که سوشال را تخته کنم. کامل موفق نشدم. اما هربار هراس برگشت، نگاه کردم و دیدم خبر نمی‌خوانم. گفت تحلیل بخوان تا بفهمی. فاصله بگیر از واکنش‌های سطحی و احساساتی. 
سعی می‌کنم. واقعا برکت در این روزها و همه‌ی روزها، زنان.
.
تظاهرات وین طبق معمول. اگر دیده باشی، می‌دانی از چی حرف می‌زنم. منتها در کنارش همان ده نفری که با هم آشناییم را بغل کردن، که در این شرایط؛ غنیمت.
.
دوستان زیادی بهم گفتند که اصلا تصوری نداریم در چه روز و حالی. فقط برو و در کامیونیتی باش چون باقی مردم نمی‌فهمند در چه موقعیتی هستی. کاملا درست. از اینکه بعضی احمق‌ها از من ابله می‌خواهند برایشان متخصص امور خاورمیانه باشم، دیوانه می‌شم.
.
دیروز عروسی سو و جرج بود. معذرت‌خواهی کردم و نرفتیم. عکس‌های عروسی را لابلای نه به جنگ و تحلیل و گریه و زامبی روی سوشال دیدم. رقصم رو به اعماق بود. تصور چسان‌فسان برای عروسی ابزورد.
.
رفتیم لب آب. به ماهی‌ها نگاه کردم، به برگ درختان. بچه‌های بازی‌کننده در ماسه‌ها. اشک ریختم بغل دوستانم. بغض دارم دائم. روزهای پیش رو چطور کار کنم؟ چطور؟
.
تصاویر فردو خیلی غریب است. بمبی که در عمق منفجر می‌شود. چه چیزهایی را نمی‌خواستیم هرگز یاد بگیریم و گرفتیم. 
یک تصویری آمد بیرون، یک دایره سیاه که در وسطش دو دایره کوچک سفید مثل یک جفت چشم از عمق چاه به بالا نگاه می‌کند. بالایش نوشته بود خامنه‌ای. بیست سال برای برنامه‌ی هسته‌ای، زندگی ایرانیان را با قطعنامه و نفرت جامعه‌ی جهانی عجین کرد، یک معذرت از مردم نخواست. یک پیام نداد. چنین ترس مرگ. این بود دادار دودور قدرت اول منطقه. چهل سال زر زر به بهای رنج میلیون‌ها ایرانی. هر ایرانی هرکجای جهان، به نوعی. نه این‌که من ندانم چه فسادی و چه دروغ‌ها و رذالتی پشت حکاممان، اما تماشای این‌که این زوری که به ما گفتند، چقدر پوشالی و توخالی بوده، دردناک است.
.
مامانم هم خیلی گریه کرد امروز. گفت شوک شدم. مادرم. باور نمی‌کرد چنین خفتی. چقدر دروغ گوش کردیم؟ خیلی خوب که ایران در منطقه نمی‌تواند خونخواری کند، اما ذلت و خفت و رفتار کثافت‌هایی بدتر از خودشان هم تلخ‌تر از زهر. 
.
در خبرهای اتریشی، پایان نظامی و هسته‌ای ایران را گزارش کردند. معتقدند برای برنامه‌ی هسته‌ای سال‌ها به عقب رانده شده و تنگه‌ی هرمز؟ بیچارگی‌های بیشتر. یعنی دعوت به جنگ تن‌به‌تن. نه مثل ابی و لاورش. مثل جنگ واقعی. سال‌ها ظلم و سرکوب و فساد و تباهی و در نهایت خفت و ذلت در گودال. گودال‌های فردو نمی‌تواند نمادین‌تر از این باشد برای گور عمیقی که برای خودشان به بهای زندگی ما کندند.
.
خشم و نفرت و بیزاری.
.
غم.
.
یک زنی در تظاهرات برلین پلاکاردی دستش گرفته بود که Don’t woman life freedom us you murderers و واقعا در این لحظه نمی‌توانم ببینم شعارمان را هم می‌خواهند از چنگمان دربیاورند و ابزار سرکوب و کشتار و جنگ‌طلبی و جنایتشان بکنند. 
کاربرهای زیادی نوشتند: «می‌خواستیـم، می‌خواستیــم مثل این روزو نبینیم که دیدیم که.»
.
ایرانیان ساکن ایران. ایرانیان دیاسپورا.
.
بمب برای صلح دیده بودید؟
از بمب برای صلح برای من عجیب‌تر امروز گزارش پنتاگون بود. خایه‌مالی و ثناگویی ارتش برای ترامپ. برای یواشکی‌ترین و غافلگیرانه‌ترین و بزرگ‌ترین و چرب‌ترین بمب‌های سوراخ‌ساز. هلهله‌ی نتانیاهیو. شرم نیابتی از جنگ‌طلبی این مردان دیوانه. ابزودستان.

هیچ نظری موجود نیست: