۵ تیر ۱۴۰۴

پسا-آتش‌بسی شکننده

 اولین واکنشم وقتی شنیدم آتش‌بس، این بود که بازدمم طولانی‌تر شد. برادرم در بدترین شب حمله، تهران بود. ساعت دوی شب مجبور به ترک خانه شدند. کابوس وحشتناکی بود. بازدمم تمام نشده بود که گفت تو خوشحالی از آتش‌بس؟ گفتم در بحران وجودی که از این فاصله تجربه می‌کنم، اجازه دادم به خودم از این بمب نمی‌ریزند روی تهران و ایران، نفس راحتی بکشم. گفت من خیلی ناراحت شدم. گفتم حق داری.

.
روز اول آتش‌بس، دوچرخه را برداشتم و زدم به طبیعتی که برای حالی که من تجربه می‌کنم بیش از حد زیبا و فریبا و خوشبوست. از همین هم عصبانی شدم. خشم. چقدر حرف‌هایی می‌زنیم درباره‌ی جنگ هشتاد سال پیش که به هیچ‌کدامشان از منظر معاصر عمل نمی‌کنیم در این کشور «زیبا»؟
.
در کانتکست آلمان و اتریش، وقتی اسراییل را نقد می‌کنی، به ثانیه‌ای در یک قایق با آنتی‌سمیت‌ها نشسته‌ای. واقعا نشسته‌ای. می‌بینی کسی که سر تکان می‌دهد، در خانه‌ش دفتر شعر اتاق گاز هفت میلیون یهودی را قاب کرده. ما نمی‌خواهیم با این اشخاص در یک جهان معنایی باشیم. جهان فقط همین دو قطب را دارد؟ هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که کریستین امان‌پور گفت، شما می‌توانید دوتا فکر متفاوت را در مغزت نگه داری؟ احساس می‌کنم کم‌کم بعد از هزاران کشته و گرسنه و بی‌خانمان و آواره از غزه، می‌توانی. باز باید تکستی بخوانی که هنرمندها در پیشروترین موزه‌های هنر معاصر وین کنسل شده‌اند چون زاویه فلسطینی را نشان دادند. گفته شده ما نمی‌خواهیم این تصویر یک طرفه باشد. یک طرفه هست. منتها جهت همدلی جنوساید در غزه. سکوت خیانت است.
.
اوین. 
اوین. 
هنوز به زندان اوین فکر می‌کنم. به انفجار. به ندانستن. به برداشتن گوشی و شنیدن صدای عزیزان پشت شیشه. هنوز نمی‌توانم درباره‌ی اوین، درباره‌ی اوین خودم بنویسم.
.
غم، فلج عاطفی، عذاب وجدان، خشم و ناامیدی.
.
 تماشای مردانی که عاشق حرف زدن درباره‌ی چکش نیمه‌شب در پرایم‌تایم اخبار هستند. 
.
کماکان در سوراخ موش. دو هفته است آفتاب ندیدی ضحاک. ترسوی بدبخت ویرانگر جنایتکار.
.
دیروز یک ایمیل گرفتم که فلانی قرار بود فلان‌جا لکچر بگی، نیامدی. دوبار پشت هم از روی ایمیل خواندم. تقویمم را نگاه کردم. نرفته بودم. درست می‌گفت. باورم نمی‌شد. به جای هرچیزی شروع کردم قاه‌قاه خندیدن. فکر کردم چرا زنگ نزدند؟ بعد خوشحال شدم که نزدند. اگر می‌زدند، در توانم نبود بحران را کنترل کنم. معذرت‌خواهی بلندبالایی کردم و افتخاری دیگر برای ایران و ایرانی.
.
با خودم فکر می‌کنم اگر سیزده روز جنگ صدای بمب را فقط در ویدیوها شنیدی، باید بتوانی صدای کسانی باشی که صدایی ندارند. ناتوانم. بیزارم از خودم.
.
با خودم فکر می‌کنم اگر پول مردم را موشک خریدی و اورانیم ساختی و قایم کردی و به مردم نمی‌گویی چه اتفاقی افتاده. منابع و ذخایر مملکت را به یغما بردی یا به باد دادی و کماکان با ماشین‌دروغ‌سازی، شب و روز پروپاگاندای «ما بردیم» تولید می‌کنی، باید کشور ما را ذره‌ای از جیزی که تحویل گرفتی، بهتر می‌کردی کثافت جنایتکار ویرانگر. در عوض هر صدایی را خفه کردی با زالوصفتی صدای زن زندگی آزادی را محبوس کردی در زندان‌های مخوفت. 
پانزده هزار زندانی سیاسی حداقل در زندان اوین هستند. بی‌شرف. از فاشیست‌های هشتاد سال پیش صدها قدم پیش‌تر رفتی به سوی ژرفای جنایت و کثافت. ظلم و جور به معنای واقعی کلمه. تفنگت روی پیشانی هر ایرانی.
.
زنان مملکت هوار زدند زن زندگی آزادی. کر شدی زیر خروارها خاک و بتن و تظاهر و پول‌هایی که پارو کردید از جیب مردم. چه کثافتی، چه بی‌رحمی و شقاوتی در ایرانی که ویران کردی می‌بینیم. «خون جوانان ما می‌چکد از چنگ تو». تباه‌ترین و سیاه‌ترین برگ تاریخ ایرانی. ستمگرترین ظالمان تاریخ پیش تو فرشته‌اند، خامنه‌ای منفور.

هیچ نظری موجود نیست: